گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

ما درین دیر فتادیم هم از روز الست

رند و دیوانه و تلاش و خراباتی و مست

محنت ما همه دولت غم ما جمله نشاط

هستی ما همه نی نیستی ما همه هست

یک نفس در همه عالم ننشینیم در پای

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

ما دلی داریم و آن بر دلبری خواهیم بست

ما کمر در خدمت سیمین بری خواهیم بست

هر کسی بندنه بهر سیم و زر بر خود کمر

تا نداند دیگری بر دیگری خواهیم بست

گرچه دل بر بار خود بستیم و بس چون زلف یار

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

ما را نه غم ننگ و نه اندیشه نام است

در مذهب ما مذهب ناموس حرام است

گو خلق بدانید که پیوسته فلان را

رخ بر رخ جانانه و لب بر لب جام است

سجاده نشین عارف و دانا نه که عامی است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

ما عاشقیم و رند، خرابات کوی ماست

روی شرابخانه و عشرت به روی ماست

ای شیخ اگر به صومعه ها دار و گیر نیست

خمّارخانه ها همه پر های و هوی ماست

ما با کسی نگفته حدیثی میان شهر

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

ماه در حسن برخسار تو خویشاوند است

آفرین بر پدری کش چو تونی فرزند است

نشمرندم دگر اهل نظر از آدمیان

گر بگویم به جمال تو پری مانند است

عاشق سرو قدت را نتوان کرد شمار

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

مائیم و دلی پر خون بر خاک سر کویت

غمگین بهمه رویی در آرزوی رویت

تو سروی و ما چون آب آورده به پایت سر

می ماند و ما نشه بر خاک سر کویت

راضیم بدشنامی گر یاد کنی ورنه

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

مجلس معطرست و به آن وقت ما خوش است

کز خال و روی یار عبیری در آتش است

با درد عشق ناله بلانی است سینه سوز

اور مسکین دل ضعیف که دایم بلاکش است

داری سر نظاره نشین در سرای چشم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

مرا با تو نقل و شراب آرزوست

از آن لب سوال و جواب آرزوست

میان صفای می و شیشه باز

مرا از تو جنگ و عتاب آرزوست

اگر دیده دیدار جوید رواست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

مرا از چشم تو نازی نیاز است

به نازی کش مرا چندین چه ناز است

دلم بنواز یعنی سوز و بگداز

که دل مسکین غمت مسکین نواز است

رخت دارند و خط بیچارگان دوست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

مرا با زلف او گر دسترس نیست

همین سودا که در سر هست پس نیست

عنان دولت از اول . بیفتاد

به دست ناکسان در دست کس نیست

شکر را گر مپوشان خال مشکینی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

مرا بر رخ از دیده خون آمد است

که اشک از چه بر من برون آمد است

کجا ایستد از چکیدن سرشک

که این شیشه ها سرنگون آمد است

دل آمد بخود در چه آن زقن

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

مرا دلیست که جز با غم تو سر خوش نیست

ترا سری که سر این دل جفاکش نیست

ز طره های تو تنها به من پریشانم

کدام دل که به سودای آن مشوش نیست

به چشم نرگس مست ار چه شیوه دارد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

مرا که ساغر چشم از غم تو پر خون است

چه جای ساقی و جام و شراب گلگون است

حکایت تو به تفسیر شرح نتوان کرد

که جور و محنت خوبان ز وصف بیرون است

به لب رسید مرا از غم تو جان هرگز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

مرا بی محنت او راحتی نیست

که تا عیشی نباشد عشرتی نیست

بسی دیدم نعیم و ناز عالم

ز ناز دوست خوشتر نعمتی نیست

بگوخونم بریز از کس میندیش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

مرا گفتی برین در این فغان چیست؟

خروش بلبلان در بوستان چیست

چرا خواهم شب وصل تو بالین

اگر خواب آیدم آن آستان چیست

چرا جویم من از ساقی می و نقل

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

مرد بی درد مرد این ره نیست

غافل از ذوق درد آگه نیست

بی رخ زرد و اشک سرخ بر رو

دعوی عاشقی موجه نیست

روشن و خوش صباح زنده دلان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

مرد عشق تو به غم همدرد است

دردمند تو بلا پرورد است

هر که از درد و رنگی دارد

اشک او سرخ و رخ او زرد است

بیخیر میفتد آتش خواب است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

هست آن چشمیم و باز آن چشم میجوئیم مست

پیش بالابش حدیث سرو می گوئیم پست نیست

هست گفتند آن دهان را هر چه می گویند نیست

گفتند آن میانرا هر چه می گویند هست

دل شکست از غصه کآن ابرو ز چشم انداختش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

مشنو که مرا به ز تو بار دگری هست

مسموع نباشد که ز جان دوست تری هست

راز دهنت باز نمود آن لب شیرین

که پنجاه سخنی نیست که آنجا شکری هست

گفتی بزنم بر جگرت تیر جفائی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

مطلع حسن جمال است آفتاب روی دوست

حسن مطلع بین که در مطلع حدیث روی دوست

آن خط از رحمت به خط سیر آمد آبتی

از زبان بیدلان تفسیر این آبت نکوست

ورد صبح و ذکر شامم وصف آن رویست و مو

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۶۳
sunny dark_mode