گنجور

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

یا وفا خود نبود در عالم

یا مگر کس در این زمانه نکرد

کس نیاموخت علمِ تیر از من

که مرا عاقبت نشانه نکرد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۸

 

پادشه پاسبانِ درویش است

گرچه رامِش به فَرِّ دولت اوست

گوسپند از برایِ چوپان نیست

بلکه چوپان برایِ خدمتِ اوست

یکی امروز کامران بینی

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۸

 

دریاب، کنون که نعمتت هست به‌دست

کاین دولت و مُلک می‌رود دست به دست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۹

 

گر نه اومید و بیمِ راحت و رنج

پایِ درویش بر فلک بودی

ور وزیر از خدا بترسیدی

همچنان کز مَلِک، مَلَک بودی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۰

 

دورانِ بقا چو بادِ صحرا بگذشت

تلخیّ و خوشیّ و زشت و زیبا بگذشت

پنداشت ستمگر که جَفا بر ما کرد

در گردن او بماند و بر ما بگذشت

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۱

 

خلافِ رایِ سلطان رای جُستن

به خونِ خویش باشد دست شستن

اگر خود روز را گوید شب است این

بباید گفتن: آنک ماه و پروین!

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۲

 

غریبی گرت ماست پیش آورد

دو پیمانه آب است و یک چُمْچه دوغ

اگر راست می‌خواهی، از من شنو

جهان‌دیده بسیار گوید دروغ

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۳

 

ﺗﺎ دلِ دوﺳﺘﺎن ﺑﻪ دﺳﺖ ﺁری

ﺑﻮﺳﺘﺎنِ ﭘﺪر ﻓﺮوﺧﺘﻪ ﺑﻪ

پختنِ دیگِ نیکخواهان را

هر چه رختِ سراست سوخته به

ﺑﺎ ﺑﺪاﻧﺪﻳﺶ هم ﻧﻜﻮﻳﻰ کن

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۴

 

نه مرد است آن به نزدیکِ خردمند

که با پیلِ دمان پیکار جوید

بلی مرد آن کس است از رویِ تحقیق

که چون خشم آیدش، باطل نگوید

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۵

 

تا توانی درونِ کس مخراش

کاندر این راه خارها باشد

کارِ درویشِ مستمند بر آر

که تو را نیز کارها باشد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۶

 

به دست آهک تفته کردن خمیر

به از دست بر سینه پیشِ امیر

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۶

 

عمرِ گرانمایه در این صرف شد

تا چه خورم صَیْف و چه پوشم شِتا

ای شکم خیره به نانی بساز

تا نکنی پشت به خدمت دو تا

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۷

 

اگر بمُرد عَدو، جایِ شادمانی نیست

که زندگانیِ ما نیز جاودانی نیست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۸

 

چو کاری بی فُضولِ من بر آید

مرا در وی سخن گفتن نشاید

و گر بینم که نابینا و چاه است

اگر خاموش بنشینم گناه است

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۹

 

اگر دانش به روزی در فزودی

ز نادان تنگ‌روزی‌تر نبودی

به نادانان چنان روزی رساند

که دانا اندر آن عاجز بماند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۹

 

بخت و دولت به کاردانی نیست

جز به تأییدِ آسمانی نیست

اوفتاده‌ست در جهان بسیار

بی‌تمیز ارجمند و عاقلْ خوار

کیمیاگر به غصّه مُرده و رنج

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۰

 

تو گویی تا قیامت زشت‌رویی

بر او ختم است، و بر یوسف نِکویی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۰

 

شخصی، نه چنان کَریه‌ْمنظر

کز زشتیِ او خبر توان داد

آنگه بغلی، نَعُوُذ بِاللّٰه

مردار به آفتاب مرداد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۰

 

تشنهٔ سوخته در چشمهٔ روشن چو رسید

تو مپندار که از پیلِ دَمان اندیشد

مُلْحِدِ گُرْسِنِه در خانهٔ خالی بر خوان

عقل باور نکند، کز رمضان اندیشد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۰

 

هرگز آن را به دوستی مپسند

که رود جایِ ناپسندیده

تشنه را دل نخواهد آبِ زُلال

نیم‌خوردِ دهانِ گندیده

سعدی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۳۰
sunny dark_mode