گنجور

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۲

 

میان دو کس جنگ چون آتش است

سخن چین بدبخت هیزم کش است

کنند این و آن خوش دگرباره دل

وی اندر میان کوربخت و خجل

میان دو تن آتش افروختن

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۲

 

در سخن با دوستان آهسته باش

تا ندارد دشمن خونخوار گوش

پیش دیوار آنچه گویی هوش دار

تا نباشد در پس دیوار گوش

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۳

 

بشوی ای خردمند از آن دوست دست

که با دشمنانت بود هم نشست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۴

 

با مردم سهل خوی دشخوار مگوی

با آن که در صلح زند جنگ مجوی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۴

 

چو دست از همه حیلتی در گسست

حلال است بردن به شمشیر دست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۵

 

دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن

مغزیست در هر استخوان مردیست در هر پیرهن

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۶

 

پسندیده‌ست بخشایش ولیکن

منه بر ریش خلق‌آزار مرهم

ندانست آن که رحمت کرد بر مار

که آن ظلم است بر فرزند آدم

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۷

 

حذر کن زآنچه دشمن گوید آن کن

که بر زانو زنی دست تغابن

گرت راهی نماید راست چون تیر

از او برگرد و راه دست چپ گیر

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۸

 

درشتی و نرمی به هم در به است

چو فاصد که جراح و مرهم نه است

درشتی نه گیرد خردمند پیش

نه سستی که ناقص کند قدر خویش

نه مر خویشتن را فزونی نهد

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۸

 

شبانی با پدر گفت: ای خردمند

مرا تعلیم ده پیرانه یک پند

بگفتا: نیکمردی کن نه چندان

که گردد خیره گرگ تیز دندان

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۹

 

بر سر ملک مباد آن ملک فرمانده

که خدا را نبود بندهٔ فرمانبردار

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۰

 

نشاید بنی‌آدم خاکزاد

که در سر کند کبر و تندی و باد

تو را با چنین گرمی و سرکشی

نپندارم از خاکی از آتشی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۰

 

در خاک بیلقان برسیدم به عابدی

گفتم: مرا به تربیت از جهل پاک کن

گفتا: برو چو خاک تحمل کن ای فقیه

یا هر چه خوانده‌ای همه در زیر خاک کن

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۱

 

اگر ز دست بلا بر فلک رود بدخوی

ز دست خوی بد خویش در بلا باشد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۲

 

برو با دوستان آسوده بنشین

چو بینی در میان دشمنان جنگ

وگر بینی که با هم یکزبانند

کمان را زه کن و بر باره بر سنگ

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۴

 

به روز ِ معرکه ایمِن مشو ز خصم ِ ضعیف

که مغز ِ شیر برآرد چو دل ز جان برداشت

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۵

 

بلبلا! مژدهٔ بهار بیار

خبر ِ بد به بوم باز گذار

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۶

 

بسیج ِ سخن گفتن آنگاه کن

که دانی که در کار گیرد سخُن

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۸

 

الا تا نشنوی مدح سخنگوی

که اندک مایه نفعی از تو دارد

که گر روزی مرادش بر نیاری

دو صد چندان عیوبت بر شمارد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۹

 

مشو غرّه بر حُسن ِ گفتار ِ خویش

به تحسین نادان و پندار خویش

سعدی
 
 
۱
۱۰۲
۱۰۳
۱۰۴
۱۰۵
۱۰۶
۱۱۳