رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » شکوه ناتمام
نسیم عشق ز کوی هوس نمیآید
چرا که بوی گل از خار و خس نمیآید
ز نارسایی فریاد آتشین فریاد
که سوخت سینه و فریادرس نمیآید
به رهگذار طلب آبروی خویش مریز
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳ - دشمن و دوست
دیگران از صدمه اعدا همینالند و من
از جفای دوستان گریم چو ابر بهمنی
سستعهد و سردمهرند این رفیقان همچو گل
ضایع آن عمری که با این سستعهدان سر کنی
دوستان را مینپاید الفت و یاری ولی
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۶ - موی سپید
رهی به گونه چون لاله برگ غره مباش
که روزگارش چون شنبلید گرداند
گرت به فر جوانی امیدواریهاست
جهان پیر ترا ناامید گرداند
گر از دمیدن موی سپید بر سر خلق
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱۴ - پاس ادب
پاس ادب، به حد کفایت نگاه دار
خواهی اگر ز بیادبان یابی ایمنی
با کم ز خویش، هرکه نشیند به دوستی
با عز و حُرمت خود، خیزد به دشمنی
در خون نشست غنچه، که شد همنشین خار
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۲۵ - چشم فیروزهگون
ثریای فیروزهگون چشم من
که چون آسمان پاس دلها نداشت
در انگشتری داشت فیروزهای
که همرنگ آن چرخ مینا نداشت
همه خیره در جلوه و رنگ او
[...]