گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱

 

سکندر چو بر تخت بنشست گفت

که با جان شاهان خرد باد جفت

که پیروزگر در جهان ایزدست

جهاندار کز وی نترسد بدست

بد و نیک هم بگذرد بی‌گمان

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲

 

بفرمود تا پیش او شد دبیر

قلم خواست چینی و رومی حریر

نویسنده از کلک چون خامه کرد

سوی مادر روشنک نامه کرد

که یزدان ترا مزد نیکان دهاد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳

 

دلارای چون آن سخنها شنید

یکی باد سرد از جگر برکشید

ز دارا ز دیده ببارید خون

که بد ریخته زیر خاک اندرون

نویسندهٔ نامه را پیش خواند

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴

 

ز عموریه مادرش را بخواند

چو آمد سخنهای دارا براند

بدو گفت نزد دلارای شو

به خوبی به پیوند گفتار نو

به پرده درون روشنک را ببین

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۵

 

چنین گفت گویندهٔ پهلوی

شگفت آیدت کاین سخن بشنوی

یکی شاه بد هند را نام کید

نکردی جز از دانش و رای صید

دل بخردان داشت و مغز ردان

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۶

 

چو بشنید مهران ز کید این سخن

بدو گفت ازین خواب دل بد مکن

نه کمتر شود بر تو نام بلند

نه آید بدین پادشاهی گزند

سکندر بیارد سپاهی گران

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۷

 

سکندر چو کرد اندر ایران نگاه

بدانست کو را شد آن تاج و گاه

همی راه و بی‌راه لشکر کشید

سوی کید هندی سپه برکشید

به جایی که آمد سکندر فراز

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۸

 

چو نامه بر کید هندی رسید

فرستادهٔ پادشا را بدید

فراوانش بستود و بنواختش

به نیکی بر خویش بنشاختش

بدو گفت شادم ز فرمان اوی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۹

 

فرستاده آمد به کردار باد

بگفت آنچ بشنید و نامه بداد

سکندر فرستاده از گفت رو

به نزدیک آن نامور بازشو

بگویش که آن چیست کاندر جهان

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۰

 

گزین کرد زان رومیان مرد چند

خردمند و بادانش و بی‌گزند

یکی نامه بنوشت پس شهریار

پر از پوزش و رنگ و بوی و نگار

که نه نامور ز استواران خویش

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۱

 

فرستاده برگشت زان مرز و بوم

بیامد به نزدیک پیران روم

چو آن موبدان پاسخ شهریار

بدیدند با رنج دیده سوار

از ایوان به نزدیک شاه آمدند

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۲

 

چو شد کار آن سرو بن ساخته

به آیین او جای پرداخته

بپردخت ازان پس به داننده مرد

که چون خیزد از دانش اندر نبرد

پر از روغن گاو جامی بزرگ

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۳

 

بفرمود تا رفت پیشش پزشک

که علت بگفتی چو دیدی سرشک

سر دردمندی بدو گفت چیست

که بر درد زان پس بباید گریست

بدو گفت هر کس که افزون خورد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۴

 

ازان پس بفرمود کان جام زرد

بیارند پر کرده از آب سرد

همی خورد زان جام زر هرکس آب

ز شبگیر تا بود هنگام خواب

بخوردند آب از پی خرمی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۵

 

ز میلاد چون باد لشکر براند

به قنوج شد گنجش آنجا بماند

چو آورد لشکر به نزدیک فور

یکی نامه فرمود پر جنگ و شور

ز شاهنشه اسکندر فیلقوس

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۶

 

چو آن نامه برخواند فور سترگ

برآشفت زان نامدار بزرگ

هم‌آنگه یکی تند پاسخ نوشت

به پالیز کینه درختی بکشت

سر نامه گفت از خداوند پاک

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۷

 

چو پاسخ به نزد سکندر رسید

هم‌انگه ز لشکر سران برگزید

که باشند شایسته و پیش‌رو

به دانش کهن گشته و سال نو

سوی فور هندی سپاهی براند

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۸

 

چو اسکندر آمد به نزدیک فور

بدید آن سپه این سپه را ز دور

خروش آمد و گرد رزم از دو روی

برفتند گردان پرخاشجوی

به اسپ و به نفط آتش اندر زدند

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۹

 

چو لشکر شد از خواسته بی‌نیاز

برو ناگذشته زمانی دراز

به شبگیر برخاست آوای کوس

هوا شد به کردار چشم خروس

ز بس نیزه و پرنیانی درفش

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۰

 

چو برگشت و آمد به درگاه قصر

ببخشید دینار چندی به نصر

توانگر شد آنکس که درویش بود

وگر خوردش از کوشش خویش بود

وزان جایگه شاد لشکر براند

[...]

فردوسی
 
 
۱
۲
۳