فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱
ای حسن تو جلوهگر ز اسما و صفات
روی تو نهان در تتق این جلوات
اندیشه کجا بکبریای تو رسد
هیهات ازین خیال فاسد هیهات
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲
در عهد صبی کرد جهالت پستت
ایام شباب کرد غفلت مستت
چون پیر شدی رفت نشاط از دستت
کی صید کند مرغ سعادت شستت
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳
این جان تو عاقبت ز تن خواهد جست
این جان تو عاقبت ز تن خواهد خست
این تن بتو عاقبت نخواهد ماندن
این جان تو عاقبت ز تن خواهد رست
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴
دیدم دیدم که معرفت توحید است
دیدم دیدم که رهنمایم دید است
دیدم دیدم که گمرهی تقلید است
دیدم دیدم که دید در تجدید است
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵
دانی ز چه عشق گلرخان مطلوبست
با بهر چه سار و سوزشان مطلوبست
از دوزخ مرهوب و بهشت مرغوب
آگاه شدن درین جهان مطلوبست
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶
ای فیض غم زیان هر سودت هست
با این همه در امید بهبودت هست
هر چیز که پاک سوخت دودی نکند
با آنکه تو پاک سوختی دودت هست
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷
تا چند ز آب و نان سخن خواهی گفت
خواهی خوردن بروز و شب خواهی خفت
امروز تو را ز تو اگر حق نخرید
در روز جزا نخواهی ارزید بمفت
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸
سر خاک شد و نقش خیال تو نرفت
خون گشت دل و شوق وصال تو نرفت
هر چند ز هجران تو زنگار گرفت
ز آیینهٔ دل عکس جمال تو نرفت
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹
تن را بگذار تا شوم من جانت
جان را در باز تا شوم جانانت
از پای درآی تا بگیرم دستت
با درد بساز تا شوم در مانت
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰
ای فیض بسی موعظه گفتی بعبث
در گوش نکردی درو سفتی بعبث
نوری بدل کسی نمیبینم من
بس خانهٔ تاریک که رفتی بعبث
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱
جان را در اشگ شست و شو باید کرد
دلرا از غیر رفت و رو باید کرد
چون پاک شود وجودش از آلایش
آنگه آنرا نثار او باید کرد
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲
با وصل تو دست در کمر نتوان کرد
با درد فراق هم بسر نتوان کرد
چون چارهٔ کار غیر بیتابی نیست
جز ناله و آه بیاثر نتوان کرد
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳
ای خسته ترا آن سر کو میسازد
زان لب دشنام رو برو میسازد
لب میدهدت شفا ز بیماری چشم
درد او را دوای او میسازد
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴
این گلشن دهر عاقبت گلخن شد
هر دوست که بود جز خدا دشمن شد
جز مهر خدای هرچه در دل کشتم
حاصل اندوه و دانه صد خرمن شد
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵
ایمان درست عشق کیشان دارند
هرچند که ظاهری پریشان دارند
مفتاح حقایقی که میجوئی فیض
زیشان غافل مشو که ایشان دارند
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶
شادم که غمت همره جان خواهد بود
عشقت با دل در آنجهان خواهد بود
هجران تو با کالبدم خواهد ماند
وصل تو حیات جاودان خواهد بود
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷
دیدم دیدم که هر چه دیدم حق بود
دیدم دیدم که دید دیدم حق بود
دیدم دیدم که می شنیدم از حق
دیدم دیدم که آن شنیدم حق بود
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸
با رب تو مرا بخواهش من مگذار
جان را بهوای طاعت تن مگذار
جان صاف کش میکده تقدیس است
معتاد صفا بدردی من مگذار
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹
در گوشهٔ انزوا خزیدن خوش تر
پیوند ز غیر حق بریدن خوشتر
ای فیض مکن علاج گوشت ز نهار
کافسانه دهر ناشنیدن خوشتر
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰
زین دار فنا پای کشیدن خوشتر
پیوند ز این و آن بریدن خوشتر
دل کردن از اندیشهٔ دنیا خالی
در عاقبت کار رسیدن خوشتر