گنجور

 
۱
۲
 

رشحه » شمارهٔ ۱ - از یک قصیده

 

فلک کینه گرا دوش به آهنگ جفا

همه شب پای فرو هشت به کاشانهٔ ما

گفتم از بهر چکار آمده‌ای گفت که جور

گفتم از بهر چه تقصیر بود گفت: وفا

۲ بیت
رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۲ - مطلع یک غزل

 

دردا که بود خاصیت این چشم ترم را

کز گریه ز روی تو ببندد نظرم را

دل بستگیم تازه به دام تو شد اکنون

کز سنگ جفا ریخته‌ای بال و پرم را

۲ بیت
رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۳ - مطلع یک غزل

 

دامن قاتل به دست آمد دم بسمل مرا

دعوی خون بیش ازین کی باشد از قاتل مرا

۱ بیت
رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۴ - نا مشخص

 

هر کجا نام ز دانش همه افلاک حجاب

هر کجا ذکر به نامش همه آفاق حیا

۱ بیت
رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۵ - رباعی

 

ای از لب تو به خون رخ لعل خضاب

وز خجلت دندانت گهر غرق در آب

چشم و دل من به یاد دندان و لبت

این در خوشاب ریزد آن لعل مذاب

۲ بیت
رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۶ - مطلع یک غزل

 

آن بت گل چهره یارب بسته از سنبل نقاب

یا به افسون کرده پنهان در دل شب آفتاب

۱ بیت
رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۷ - مطلع یک غزل

 

ز دوری تو دو چشمم چو رود جیحون است

شوم فدای تو، احوال چشم تو چون است

۱ بیت
رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۸ - غزل

 

ماهم اگر به قهر شد از لطف باز گشت

شکر خدا که آه سحر چاره‌ساز گشت

در ملک عشق خواجگی و بندگی کدام‌؟

محمود بین چگونه غلام ایاز گشت

فرخنده هاتفی‌م به گوش این نوید گفت

[...]

۵ بیت
رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۹ - مطلع یک غزل

 

غم نه گر خاکم به باد از تندی خوی تو رفت

غم از آن دارم که محروم از سر کوی تو رفت

گلشن خلدش شود گر جا، نیاساید دگر

رشحهٔ مسکین که محروم از سر کوی تو رفت

۲ بیت
رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۱۰ - مطلع یک غزل

 

دل رفت و ز خون دیده ما را

پیداست به رخ از آن علامت

۱ بیت
رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۱۱ - مطلع یک غزل

 

جان و دل بیرون کس ازدست تو مشکل می‌برد

غمزه‌ات جان می‌رباید عشوه‌ات دل می‌برد

اضطرابم زیر تیغش نی ز بیم کشتن است

شوق تیغ اوست تاب از جان بسمل می‌برد

۲ بیت
رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۱۲ - از یک غزل

 

می‌تپد از شوق دل در سینه‌ام گوئی که باز

تیر دل دوزی به دل ز ابرو کمانی می‌رسد

می‌کند از شوق رشحه حرز جان تعویذ عمر

سنگ جوری کز جفای پاسبانی می‌رسد

جعد مشکینش مگر سوده به خاک پای شاه

[...]

۴ بیت
رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۱۳ - از یک غزل

 

ز هر مژگان کند صد رخنه در دل

که بگشاید به روی خود دری چند

چو من کی با تو باشد عشق اغیار

نیاید کار عیسی از خری چند

خراب از اوست شهر جهان و دل بین

[...]

۳ بیت
رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۱۴ - از یک غزل

 

به قید زلف تو آن دل که پای بند شود

غمش مباد که فارغ ز هر گزند شود

بلند نام تو در حسن شد خوشا روزی

که در جهان به وفا نام تو بلند شود

۲ بیت
رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۱۵ - از یک قصیده

 

تو آن شهریاری که از آستینت

کشد بر سر خویش خورشید معجر

چو از خون گردان و از گرد میدان

شود دشت دریا شود بحر چون بر

فلک گردد از نوک رمحت مشبک

[...]

۳ بیت
رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۱۶ - از یک قصیده

 

ای ضیاء السلطنه ای بانوی گیتی مدار

ای ضیاء دولت شاهی ز رویت آشکار

هر کجا شخصت سپهر اندر سپهر آمد حیا

هر کجا ذاتت جهان اندر جهان آمد وقار

پیش خرگاه جلالت خرگه افلاک پست

[...]

۵ بیت
رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۱۷ - مطلع یک غزل

 

همی ریزد به روی یکدگر دلهای مجروحان

زند هر صبح چون شانه به زلف عنبرین تارش

۱ بیت
رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۱۸ - مطلع یک غزل

 

فرستد مژدهٔ وصلی چو خو کردم به هجرانش

که بر جانم نهد دردی بتر از درد رحمانش

۱ بیت
رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۱۹ - مطلع یک غزل

 

شب و روز من آن داند که دیده است

پریشان زلف او را بر بناگوش

ندارم عقل در کف ای خوشا دی

ندارم هوش در سر ای خوشا دوش

نگه می‌کردی و می‌بردیم عقل

[...]

۴ بیت
رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۲۰ - غزل

 

آمد هزار تیر تو بر جسم چاک چاک

یک تیر شد خطا و شدم باعث هلاک

گر یار یاورم بوَد‌، از آسمان چه بیم‌؟

گر دوست مهربان بوَد از دشمنان چه باک‌؟

اشکم ز بیم هجر تو هر روز تا سمک

[...]

۵ بیت
رشحه
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۲۹