گنجور

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱

 

تا به چشمان سیه سرمه درانداخته‌ای

آهوان را همه خون در جگر انداخته‌ای

به هوای لب بامت که نشیمن نتوان

طایران را همه از بال و پر انداخته‌ای

ای دل غم زده از عجز تو معلومم شد

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۲

 

تنها نه جا به خلوت دل‌ها گرفته‌ای

ملک وجود را همه یک جا گرفته‌ای

تا شانه را به جعد معنبر کشیده‌ای

کاشانه را به عنبر سارا گرفته‌ای

یارب چه لعبتی تو که چندین هزار دل

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳

 

تا به جفایت خوشم، ترک جفا کرده‌ای

این روش تازه را تازه بنا کرده‌ای

راه نجات مرا از همه سو بسته‌ای

قطع امید مرا از همه جا کرده‌ای

دوش ز دست رقیب ساغر می خورده‌ای

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۴

 

سنبل گل پوش را بر سمن آورده‌ای

وین همه آشوب را بهر من آورده‌ای

سرو چمان را به ناز سوی چمن برده‌ای

قامت شمشاد را در شکن آورده‌ای

نرگس مخمور را جام به کف داده‌ای

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵

 

امشب ای زلف سیه سخت پریشان شده‌ای

مگر آگه ز دل بی سر و سامان شده‌ای

گر ز دست تو به هر حلقه دلی لرزان نیست

پس چرا با همه تاب این همه لرزان شده‌ای

هم گره بر کمر سرو خرامان زده‌ای

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶

 

گر نه از کشتن عشاق به تنگ آمده‌ای

پس چرا بر سر ایشان به درنگ آمده‌ای

خانه پرداخته‌ام تا تو ز جا خاسته‌ای

سپر انداخته‌ام تا تو به جنگ آمده‌ای

پنجهٔ عشق قوی پنجه نبرد است گهی

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷

 

رهزن ایمان من شد نازنین تازه‌ای

رفتم از کیش مسلمانی به دین تازه‌ای

خواجه هی خاموش باش امشب که اصحاب حضور

خلوتی دارند با خلوت‌نشین تازه‌ای

کاشکی می‌ریخت از بهر سرشک دیده‌ام

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸

 

تیغ به دست آمدی و مست شرابی

تشنهٔ خون کدام خانه خرابی

حسن تو بدرید پرده‌های وجودم

عشق تو نگذاشت در میانه حجابی

آه منی یا جهنده شعلهٔ آتش

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹

 

شدم به میکده ساقی مرا نداد شرابی

فغان که چشمه رحمت نزد بر آتشم آبی

دل گرفتهٔ من وا نشد ز هیچ بهاری

دهان غنچهٔ من تر نشد ز هیچ سحابی

نشستم از سر زلفش ولی به روز سیاهی

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰

 

دلم افتاد به دنبال سوار عجبی

شه سوار عجبی کرده شکار عجبی

برده هوش از سر من زلف پری سیمایی

کرده دیوانه مرا سلسله دار عجبی

پیش هر حلقهٔ آن زلف شمردم غم دل

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱

 

پرده برانداختی، چهره برافروختی

میکده را ساختی، صومعه را سوختی

من صفتی جز وفا هیچ نیاموختم

تو روشی جز جفا هیچ نیاموختی

بر سر اهل وفا سایه نینداختی

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲

 

هر مرغ کز آن گلبن نو باخبرستی

هر نغمه که سر کرد بسی با اثر ستی

شادیم ز فرخندگی بخت که ما را

فرخنده نگاری است که فرخ سیرستی

ما خسته نشینیم و تو در چشمهٔ نوشی

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳

 

ای صورت زیبا که به سیرت ملکستی

بر روی زمین غیرت ماه فلکستی

یارب چه سواری تو که بر غارت دل‌ها

سرگرم ز هر گوشه پی تاز و تکستی

ای کاش ببینند جراحات درونم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴

 

کسی که دامنش آلودهٔ شرابستی

دعای او به در دیر مستجابستی

به مستی از لب دردی‌کشی شنیدم دوش

که چاره همه دردی شراب نابستی

فغان که پرده ز کارم فکند پنجه عشق

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵

 

صورتت یک باره آزادم نمود از قید هستی

پی به معنی برده‌ام در عالم صورت پرستی

تاب زلفت تاب مشتاقان برد در حال جنبش

ترک چشمت خون هشیاران خورد در عین هستی

هم لبان لعل تو نامم نبرد از بینوایی

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶

 

مسجد مقام عجب است، می‌خانه جای مستی

زین هر دو خانه بگذر گر مرد حق‌پرستی

کی با تو می‌توان گفت اسرار نیستی را

تا مو به مو اسیری در شهربند هستی

گر بوی زلف او را از باد می‌شنیدی

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷

 

چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی

بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی

سر شانه را شکستم به بهانهٔ تطاول

که به حلقه حلقه زلفت نکند درازدستی

ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸

 

یک جام با تو خوردن یک عمر می‌پرستی

یک روز با تو بودن، یک روزگار مستی

در بندگی عشقت از دست رفت کارم

ای خواجهٔ زبر دست رحمی به زیر دستی

بر باد می‌توان داد خاک وجود ما را

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۹

 

با من اگر خواجه سری داشتی

هر سر مویم هنری داشتی

بر تو شدی سر اناالحق عیان

گر ز حقیقت خبری داشتی

غرق شدی ساکن بیت الحزن

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰

 

ای که هم آغوش یار حور سرشتی

عیش ابد کن که در میان بهشتی

صاحب این حسن را سزد که بگوید

ماه فلک را ، که ما بِهیم و تو زشتی

دل ز تو غافل نگشت یک نفس اما

[...]

فروغی بسطامی
 
 
۱
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
sunny dark_mode