خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۱
افلاک که جز غم نفزایند دگر
ننهند به جا تا نربایند دگر
ناآمدگان اگر بدانند که ما
از دهر چه میکشیم نایند دگر
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲
ای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نهای غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش غم بوده و نابوده مخور
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳
ای دل همه اسباب جهان خواسته گیر
باغ طربت به سبزه آراسته گیر
وآنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم
بنشسته و بامداد برخاسته گیر
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴
این اهل قبور خاک گشتند و غبار
هر ذره ز هر ذره گرفتند کنار
آه این چه شراب است که تا روز شمار
بیخود شده و بیخبرند از همه کار
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵
خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر
بوی قدح از غذای مریم خوشتر
آه سحری ز سینهٔ خماری
از نالهٔ بوسعید و ادهم خوشتر
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۶
در دایرهٔ سپهرِ ناپیدا غور
جامیست که جمله را چشانند به دور
نوبت چو به دورِ تو رسد آه مکن
می نوش به خوشدلی که دور است نه جور
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۷
دی کوزهگری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
و آن گل بزبان حال با او میگفت
من همچو تو بودهام مرا نیکودار
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۸
ز آن می که حیات جاودانیست بخور
سرمایه لذت جوانی است بخور
سوزنده چو آتش است لیکن غم را
سازنده چو آب زندگانی است بخور
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹
گر باده خوری تو با خردمندان خور
یا با صنمی لاله رخی خندان خور
بسیار مخور ورد مکن فاش مساز
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۰
وقت سحر است خیز ای طرفه پسر
پر بادهٔ لعل کن بلورین ساغر
کاین یکدم عاریت در این کنج فنا
بسیار بجویی و نیابی دیگر
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۱
از جملهٔ رفتگان این راه دراز
بازآمده کیست تا به ما گوید راز؟!
پس بر سر این دو راههٔ آز و نیاز
تا هیچ نمانی که نمیآیی باز
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۲
ای پیر خردمند پگهتر برخیز
و آن کودک خاکبیز را بنگر تیز
پندش ده گو که نرم نرمک میبیز
مغز سر کیقباد و چشم پرویز
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۳
وقت سحر است خیز ای مایه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها که بجایند نپایند بسی
و آنها که شدند کس نمیآید باز
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۴
مرغی دیدم نشسته بر باره طوس
در پیش نهاده کله کیکاووس
با کله همیگفت که افسوس افسوس
کو بانگ جرسها و کجا ناله کوس؟
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷
در کارگه کوزهگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزهگر و کوزهخر و کوزه فروش
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸
ایام زمانه از کسی دارد ننگ
کو در غم ایام نشیند دلتنگ
می خور تو در آبگینه با ناله چنگ
زان پیش که آبگینه آید بر سنگ
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۹
از جرم گِل سیاه تا اوج زحل
کردم همه مشکلاتِ کلی را حل
بگشادم بندهای مشکل به حیل
هر بند گشاده شد به جز بند اجل
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰
با سرو قدی تازهتر از خرمن گل
از دست منه جام می و دامن گل
زان پیش که ناگه شود از باد اجل
پیراهن عمر ما چو پیراهن گل