هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷
این تیغ که در کف آتشی سوزان است
هم دشمن عمر و هم عدوی جان است
با این همه جان بخشد اگر نیست شگفت
چون در کف فیاض هدایت خان است
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸
این تکیه که رشک گلستان ارم است
مانند حرم مکرم و محترم است
بگریز در آن از ستم چرخ که صید
از هر خطر ایمن است تا در حرم است
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹
یک لحظه کسی که با تو دمساز آید
یا با تو دمی همدم و همراز آید
از کوی تو گر سوی بهشتش خوانند
هرگز نرود وگر رود باز آید
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰
هر شب به تو با عشق و طرب میگذرد
بر من زغمت به تاب و تب میگذرد
تو خفته به استراحت و بی تو مرا
تا صبح ندانی که چه شب میگذرد
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱
یارب رود از تنم اگر جان چه شود
وز رفتن جان رهم ز هجران چه شود
مشکل شده زیستن مرا بی یاران
از مرگ شود مشکلم آسان چه شود
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲
دست ساقی ز دست حاتم خوشتر
جامی که دهد ز ساغر جم خوشتر
آن دم که دمد ز گوشهٔ لب نایی
در نی، ز دم عیسی مریم خوشتر
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳
ای مستمعان را ز حدیث تو سرور
وی دیدهٔ صاحب نظران را ز تو نور
جز حرف و رخت گر شنوم ور بینم
گوشم کر باد الهی و چشمم کور
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴
باز آی و به کوی فرقتم فرد نگر
وز درد فراق چهرهام زرد نگر
از مرگ دوای درد خود میطلبم
بیمار نگر دوانگر درد نگر
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵
باز آی و دلم ز هجر پردرد نگر
در سینهٔ گرمم نفس سرد نگر
در گوشهٔ بیمو نسیم تنها بین
در زاویهٔ بیکسیم فرد نگر
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶
دارم ز غم فراق یاری که مپرس
روز سیهی و شام تاری که مپرس
از دوری مهر دل فروزی است مرا
روزی که مگوی و روزگاری که مپرس
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷
مهجور تو را شب خیالی که مپرس
رنجور تو را روز ملالی که مپرس
گفتی هاتف چه حال داری بی من
در گوشهای افتاده به حالی که مپرس
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸
دارم ز جدایی غزالی که مپرس
در جان و دل اندوه و ملالی که مپرس
گوئی چه بود درد تو دردی که مگوی
پرسی چه بود حال تو حالی که مپرس
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹
بس مرد که لاف میزد از مردی خویش
در پیرهزنی دیدم ازو مردی بیش
ابنای زمانه دیدم اغلب هاتف
مردند ولی با لب و با سبلت و ریش
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰
دلخستهام از ناوک دلدوز فراق
جان سوخته از آتش دلسوز فراق
دردا و دریغا که بود عمر مرا
شبها شب هجر و روزها روز فراق
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱
ای در حرم و دیر ز تو صد آهنگ
بیرنگی و جلوه میکنی رنگ به رنگ
خوانند تو را مؤمن و ترسا شب و روز
در مسجد اسلام و کلیسای فرنگ
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲
آن گل که چو من هزار دارد بلبل
دانی به سرش چیست پریشان کاکل
روئیده میان سبزهزاری ریحان
یا سرزده در بنفشه زاری سنبل
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳
اکنون که زمین شد ز بهاران همه گل
صحرا همه سبزه کوهساران همه گل
از فرقت توست در دل ما همه خار
وز طلعت تو به چشم یاران همه گل
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴
از جور بتی ز عمر خود سیر شدم
وز بیدادش ز عمر دلگیر شدم
از تازه جوانی که به پیری برسد
ناکرده جوانی به جهان پیر شدم
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵
از عشق تو جان بی قراری دارم
در دل ز غم تو خار خاری دارم
هر دم کشدم سوی تو بیتابی دل
میپنداری که با تو کاری دارم
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶
اول بودت برم گذر مسکن هم
دست از دستم کشی کنون دامن هم
من نیز بر آن سرم که گیرم سر خویش
با من تو چنان نهای که بودی من هم