گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

ای کرده نهان شرم جمال تو پری را

روی تو خجل ساخته گلبرگ طری را

بی تو به چمن ریختم از دیده بسی خون

این است سبب سرخی بید طبری را

عالم همه در هم شد ازان روز که دادند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

بر آستان تو عزیست خاکساران را

که نیست تخت نشینان و تاجداران را

به بیقراری زلفت گرفته ایم قرار

قرارگاه جز این نیست بیقراران را

ز باغ لطف تو بینیم تازه گلبرگی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

زاهدا چند به طاعات مراعات مرا

طاق محراب تو را کنج خرابات مرا

تو و مسجد من و میخانه چه خوانی هر دم

سوی آفتکده از مأمن آفات مرا

قبله حاجتم ایوان در میکده بس

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

کیست کز خون پر رقم بیند رخ زرد مرا

برتو خواند حرف حرف این نامه درد مرا

می شود باران اشکم ژاله برکشت امید

خاصیت اینست دور از تو دم سرد مرا

دست امید من از دامان وصلت نگسلد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

رو ای صبا و بگو یار دلستان مرا

که وعده های دروغ تو سوخت جان مرا

سرا و خانه ام از طلعت تو روشن بود

سیاه ساخت فراق تو خان و مان مرا

فغان همی کنم از داغ هجر تو شب و روز

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

نه کوی دوست هوای چمن گذاشت مرا

نه یاد او هوس انجمن گذاشت مرا

ربوده بود ز من یار من مرا یا رب

چه جرم رفت که دیگر به من گذاشت مرا

گرفتمش سر ره دی پر از سخن دهنی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

اژدهای عشق زد زخمی عجب بر دل مرا

نیست خاطر سوی تریاک و فسون مایل مرا

نیست تریاک و فسون من بجز جانان که ساخت

مهرش از صبح ازل در جان و دل منزل مرا

عمر در تحصیل وصلش رفت و آن حاصل نشد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

ای فکنده عزت حسنت به صد خواری مرا

از تو خشنودم به هر خواری که می داری مرا

چیست جرم من که هر گه بار بندی زین دیار

دیگران را همسفر سازی و بگذاری مرا

دیدمت در خواب هم آغوش خویش ای کاشکی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

ماه من گر عیان کند خود را

قبله عاشقان کند خود را

او فرشته ست جای آن دارد

کز نظرها نهان کند خود را

جرعه نوش لبش به آب حیات

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

تا دیده ام چو گل به ته پیرهن تو را

گلبرگ ناز خوانده ام از لطف تن تو را

از تار و پود رنجه شود نازنین تنت

به گر کنند جامه زبرگ سمن تو را

تو آن بتی که هیچ برهمن به بتکده

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

سبکدستی کن ای ساقی بده رطل گران ما را

به خود درمانده ایم از ما زمانی وارهان ما را

نمی خواهیم کافتد چشم ما بر ما خوشا وقتی

که سازی در حجاب غیب خویش از ما نهان ما را

میان ما و تو نبود حجابی جز وجود ما

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

نشست اشک روان زنگ محنت از شب ما

نداد پرتو راحت طلوع کوکب ما

به نبض جستن ما ای طبیب دست میار

که سوخت رشته نبض از حرارت تب ما

سفید گشت چو پنبه ز گریه چشم و ز ضعف

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

بیاکه تا ز تو ای مه تهیست منزل ما

چراغ و مشعله ندهد فروغ محفل ما

چه سود روی عبادت به کعبه آوردن

چونیست قبله روی تو در مقابل ما

اجل چو محمل ما بندد از جهان باشد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

ای خاک ته کفش تو کحل بصر ما

کفشی که زنی بر سر ما تاج سرما

می کن به خبر پرسی ما رنجه لب خویش

زان پیش که پرسی و نیابی خبر ما

پیش از حرم کعبه به کوی تو رسیدیم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

ما مرید راه عشقیم و جوانان پیر ما

التفات خاطر پیران بود تدبیر ما

زآب چشم ما کند زنجیر سازی باد آه

تا کشد سرو قدت را پای در زنجیر ما

«والضحی » باشد کنایت زان دوزخ «والشمس » نیز

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

کشته خنجر عشق است دل زنده ما

غرق جمعیت او وقت پراکنده ما

بخیه بر وصله پیوند کسان کم زده ایم

دست تجرید بود بخیه کش ژنده ما

گر بخندیم مکن عیب که چون غنچه بود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

ای پریرخ مرو از خانه ما

رحم کن بر دل دیوانه ما

در غم عشق تو افسانه شدیم

بنشین گوش کن افسانه ما

ازمی عشق چو پیمانه پریم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

سرود مجلس درد است آه و ناله ما

حباب خون جگر لاله گون پیاله ما

به بزم وصل چو شمعیم با تو چرب زبان

به روغن است فتاده ز تو نواله ما

به باغ چند تماشای سرو و لاله کنیم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

نهال قد تو آمد عصای پیری ما

به راستان که مکش سر ز دستگیری ما

تو را که دیده ز جاه و جمال خویش پر است

چه التفات به مسکینی و فقیری ما

تو آفتاب بلندی و ما چو ذره حقیر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

نکرده قید غزالی گره گشایی ما

گره ز دل نگشاید غزلسرایی ما

فروغ بزم سخن زآتش دل است آری

ز آشنایی عشق است روشنایی ما

صدای صوت مغنی عجب بلند افتاد

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
۳۴
sunny dark_mode