گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۴۴

 

اشک خونین بس که زد جوش از دل دیوانه‌ام

چون نگین هموار شد با فرش، سقف خانه‌ام

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۴۵

 

ناز آن لبها ز خط از قدردانی می کشم

از سیاهی ناز آب زندگانی می کشم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۴۶

 

گرچه در راه سخن کرده است از سر پا قلم

سرنیارد کرد از خجلت همان بالا قلم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۴۷

 

از خموشی ما ز دست هرزه نالان رسته ایم

ما در منزل به روی خود ز بیرون بسته ایم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۴۸

 

ما به رنجش اکتفا از تندخویان کرده ایم

ما به پشت کار صلح از زشت رویان کرده ایم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۴۹

 

غم به آه از سینه افگار برمی آوریم

ما به نیش عقرب از دل خار برمی آوریم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۵۰

 

چند دل ز اندیشه بیش و کم روزی خوریم؟

دیگران روزی خورند و ما غم روزی خوریم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۵۱

 

بر زمین خط از خیال سرو قدی می کشیم

اول مشق جنون ماست، مدی می کشیم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۵۲

 

کجا شور قیامت تلخ سازد خواب شیرینم؟

که پای سیل می‌آید به سنگ از خواب سنگینم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۵۳

 

ما نه امروز ز گلگشت چمن سیر شدیم

غنچه بودیم درین باغ که دلگیر شدیم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۵۴

 

چنان که جمله عبادات از وضوست تمام

وجود آدم خاکی به آبروست تمام

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۵۵

 

نجست ناوک آهی درست از شستم

به غبغب هدفی آشنا نشد دستم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۵۶

 

مرا که هست میسر سبو به دوش کشم

چرا کباده خمیازه تا به گوش کشم؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۵۷

 

به دست چون شکن زلف او شمار کنم

مگر ز عقده دل سبحه اختیار کنم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۵۸

 

کجاست مشت زری تا چو گل به باد دهیم

گهر کجاست که ریزش به ابر یاد دهیم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۵۹

 

دل را ز زلف آن بت پرفن گرفته ام

این سنگ را ز چنگ فلاخن گرفته ام

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۰

 

از بس که بی گمان به در دل رسیده ام

باور نمی کنم که به منزل رسیده ام

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۱

 

جان دگر ز بوسه دلدار یافتم

عمر دوباره از دو لب یار یافتم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۲

 

از جلوه ات ز هوش من زار می روم

چندان که می روی تو من از کار می روم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۳

 

ما در جهان قرار اقامت نداده ایم

چون سرو سالهاست به یک پا ستاده ایم

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۸۴
۴۸۵
۴۸۶
۴۸۷
۴۸۸
۴۹۳
sunny dark_mode