صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۱
ز هم نمی گسلد عیش جاودانه ما
خمار صبح ندارد می شبانه ما
ترا که ذوق سخن نیست فکر ساغر کن
که گشت چاک گریبان شرابخانه ما
فسانه دگران خواب در بغل دارد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۲
رسیده است به معراج اوج پستی ما
هزار پایه کم از نیستی است هستی ما
به هر چه چشم گشادیم، عشق می بازیم
گرفت روی زمین را صنم پرستی ما
نسیم صبح فنا تیغ بر کف استاده است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۳
شکست رنگ می از ترک میگساری ما
نمک به چشم قدح ریخت هوشیاری ما
کم است اشک برای سیاهکاری ما
مگر کند عرق انفعال یاری ما
نماند در دل خم نم ز میگساری ما
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۴
رسید صبر به فریاد بینوایی ما
کلید روزی ما شد شکسته پایی ما
عجب که دیده ما سیر گردد از نعمت
که ساختند نگون، کاسه گدایی ما
سبک چو ابر بهاران ز لاله زار، گذشت
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۵
هزار حیف که گل کرد بینوایی ما
به چشم آبله آمد برهنه پایی ما
ز چرب نرمی ما دشمنان دلیر شدند
خمیر مایه غم گشت مومیایی ما
چراغ دیده روزن ز خانه درگیرد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۶
مرا ز نشأه می ساخت کامیاب هوا
که هست داروی بیهوشی شراب هوا
علاج ظلمت ابرست باده روشن
که دل سیاه کند بی شراب ناب هوا
به گردش آر می پرده سوز را ساقی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۷
زهی به غمزه جانسوز برق مذهبها
به خنده شکرین نوبهار مشربها
به یک کرشمه که در کار آسمان کردی
هنوز میپرد از شوق چشم کوکبها
سبکروان به نهانخانه عدم رفتند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۸
چنان که از نمک افزون شود جراحتها
یکی هزار ز پرسش شود مصیبتها
مپوش چشم ز نظاره غبار ملال
که پیش خیز نشاط است گرد کلفتها
مده ز جهل مرکب به نام تن چو عقیق
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۹
به دور کاکل و زلف تو سنبلستانها
شده است خواب پریشان به چشم بستانها
چنان به فکر تو صاحبدلان فرو رفتند
که غنچهای نشود باز در گلستانها
ز شرم روی تو شمع و چراغها یکسر
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۰
شکوفه شور فکنده است در گلستانها
شده است خوان زمین گم درین نمکدانها
گشوده است بهار از شکوفه دفتر عیش
شده است پر ز برات نشاط دامانها
ز بس که ریخته است اختر شکوفه به خاک
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۱
اگر چه خوش نبود سیر بوستان تنها
گرفته ایم اجازت ز باغبان تنها
بهار عمر، ملاقات دوستداران است
چه حظ کند خضر از عمر جاودان تنها؟
دل به پاکی دامان غنچه می لرزد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲
غم حساب ندارم ز میْپرستیها
که نیست قابل تعبیر، خواب مستیها
به قدر آنچه شوی پست، سربلند شوی
گرفتهایم عیار بلند و پستیها
نسیم جاذبهای پیش راه ما بفرست
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۳
به خرج رفت حیاتم ز هرزهکوشیها
به خاک ریخت شرابم ز خامجوشیها
به سود داشتم امیدها درین بازار
نماند مایه به دستم ز خودفروشیها
نفس به باد فنا مشت خاک من میداد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۴
زهی نقاب جمالت برهنهروییها
خموشی تو زبانبند کامجوییها
ز سرو قد تو یک جلوه، عالم آشوبی
ز نوبهار تو یک برق، تندخوییها
که نام شهرت یاقوت میبرد امروز؟
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۵
آن را که نیست وسعت مشرب درین سرا
در زندگی به تنگی قبرست مبتلا
هر چند آب شد دل من بی شعور نیست
بیگانه را تمیز کند بحر از آشنا
پاکان ستم ز دور فلک بیشتر کشند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۶
آسان چسان شود ز وطن دیده ور جدا؟
کز سنگ خاره گشت به سختی شرر جدا
رنگین شود ز باده گلرنگ، بی طلب
دستی که چون سبو نشد از زیر سر جدا
تا همچو لاله چشم گشودم درین چمن
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۷
بلبل نمی شود به قفس از چمن جدا
فانوس، شمع را نکند ز انجمن جدا
حیرت مباد پرده بینایی کسی!
کز یوسفیم در ته یک پیرهن جدا
هشدار کز خراش دل سنگ خاره شد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸
چشمی که شد ز دیدن حسن آفرین جدا
خون می خورد ز جلوه هر نازنین جدا
شب کار من گداختن و روز مردن است
تا همچو موم گشته ام از انگبین جدا
چون رفت دل ز دست، نیاید به جای خویش
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۹
می می کند خیال تنک ظرف آب را
ویرانه سیل می شمرد ماهتاب را
دل می تپد به خون ز تمنای خویشتن
بر سیخ می کشد رگ خامی کباب را
مجنون کمند طره لیلی کند خیال
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۰
روی تو غنچه ساخت گل آفتاب را
در هم شکست کوکبه ماهتاب را
دوری مکن ز صحبت نیکان که می کند
گوهر عزیز در نظر خلق آب را
پروای رستخیز ندارند راستان
[...]