گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۱

 

شد از رکاب تو پیدا هلال عید مرا

گشوده شد در جنت ازین کلید مرا

کنم سیاه ز نظاره بنفشه خطان

شود دو دیده چو بادام اگر سفید مرا

گران نیم به خریدار از سبکروحی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۲

 

ز خود برآمده ام، با سفر چه کار مرا؟

بریده ام ز جهان، با ثمر چه کار مرا؟

درین جهان به مرادی کز آن جهان طلبند

رسیده ام، به جهان دگر چه کار مرا؟

چو خاک شد شکرستان به مور قانع من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳

 

نمی توان ز سخن ساختن خموش مرا

که چون صدف ز دهان است رزق گوش مرا

اگر چه صحبت من غم زداست همچو شراب

به روی تلخ، حریفان کنند نوش مرا

ز آفتاب بود روشناییم چون لعل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۴

 

کنند تازه خطان مشکسود داغ مرا

شراب کهنه دهد تازگی دماغ مرا

چو لاله در چمن از کاسه سرنگونی ها

تهی ز باده ندیده است کس ایاغ مرا

ز خرج، دخل کریمان یکی هزار شود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵

 

کجا به دام کشد سایه نهال مرا

شکوفه خنده شیرست از ملال مرا

فروغ گوهر من از نژاد خورشیدست

به خیرگی نتوان کرد پایمال مرا

چنین که لقمه غم در گلوی من گره است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶

 

چه احتیاج دلیل است در رحیل مرا؟

چو سیل جذبه دریاست بس دلیل مرا

چه غم ز آتش سوزنده چون خلیل مرا؟

که عشق او ز بلاها بود کفیل مرا

چه حاجت است به رهبر، که گوشه چشمش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷

 

ز خامشی دل روشن شود سیاه مرا

سیاه خیمه لیلی است دود آه مرا

ز داغ زیر نگین من است روی زمین

ز اشک و آه بود لشکر و سپاه مرا

چو گردباد به سرگشتگی برآمده ام

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۸

 

نه دل ز عالم پر وحشت آرمیده مرا

که پیچ و تاب به زنجیرها کشیده مرا

رهین وحشت خویشم که می برد هر دم

به سیر عالم دیگر، دل رمیده مرا

چو آسیا که ازو آب گرد انگیزد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹

 

به خاک و خون نکشد خصمیِ زمانه مرا

که تیرِ کج گذرد راست از نشانه مرا

درین ریاض من آن بلبلِ زمین‌گیرم

که نیست جز گرهِ بالِ خویش دانه مرا

کجاست حلقهٔ دامیّ و گوشهٔ قفسی؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۰

 

شکست، نقشِ مرادست بوریای مرا

نسیمِ فتح، قلم می‌کند لوای مرا

ز بیمِ دوزخ اگر فارغم ز غفلت نیست

که می‌دهد عملِ من همان سزای مرا

نظر به دانهٔ کس نیست سیر‌چشمان را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۱

 

به هر که هر چه ضرورست داده اند آن را

بس است آب دهن آسیای دندان را

مدار چشم تفاوت ز پله میزان

یکی است سنگ و گهر، دیده های حیران را

مکن به پرده ناموس عشق را پنهان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۲

 

احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را

گرفت خیل پری در میان سلیمان را

شکار هاله بود ماه و آن خط مشکین

به دام هاله کشید آفتاب تابان را

تن لطیف ترا عطر، خار پیرهن است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳

 

بهار شد که ببندند در گلستان را

شکوفه پنبه شود گوش باغبانان را

هزار بار فزون شمع آسیا کرده است

غبار خاطر من آفتاب تابان را

حباب نیست، که از شرم لعل سیرابش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۴

 

لبت به خون جگر شسته روی مرجان را

خط تو ساخته خس پوش، آب حیوان را

لب عقیق به دندان گرفته است سهیل

ز دور دیده مگر سیب آن زنخدان را؟

به آستین، سر اشکم فرو نمی آید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۵

 

ببین به دور لبش خط عنبرافشان را

که چون شراب برون داده راز پنهان را

به باد دست، کلید خزانه را مسپار

مده به دست صبا زلف عنبرافشان را

مکن به ماه نو ابروی یار را تشبیه

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶

 

بود به حفظ خدا دل قوی ضعیفان را

که سهم شیر نگهبان بود نیستان را

وصال کعبه کسی را که در نظر باشد

به چشم جای چو مژگان دهد مغیلان را

ز جسم، جان گنهکار را ملالی نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷

 

ز اشک گرم خطر نیست خار مژگان را

که چشم شیر نگهبان بود نیستان را

مجوی آب مروت ز چرخ سفله نهاد

که دود آه کند این سفال، ریحان را

نظر ز روی لطیفش چگونه آب دهم؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۸

 

گرفت خط تو دلهای بی قراران را

غبار، جامه فتح است خاکساران را

ز خوان عالم بالاست رزق خاموشان

سحاب آب دهد تیغ کوهساران را

لب تو پرده راز مرا تنک کرده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۹

 

گل است باده گلرنگ باده خواران را

مدام فصل بهارست میگساران را

ز پای خم چو شدی سر گران، سبک برخیز

گران مگرد به خاطر بزرگواران را

رخ شکفته، هوای گرفته می خواهد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۰

 

چه حاجت است به خال آن بیاض گردن را؟

ستاره نقطه سهوست صبح روشن را

همیشه تهمت نظاره می کشد عاشق

ز آفتاب خبر نیست چشم روزن را

فغان که خار علایق ز تیزدستی ها

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۵۰
sunny dark_mode