گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۱

 

عیار حسن ز صاحب نظر شود پیدا

که قیمت گهر از دیده ور شود پیدا

دهد ثمر ز رگ و ریشه درخت خبر

نهفته های پدر از پسر شود پیدا

به رنگ زرد قناعت کن از ریاض جهان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۲

 

عجب که یک دلِ خوش در جهان شود پیدا

ز شوره‌زار کجا گلسِتان شود پیدا؟

مده چو تیرِ هوایی به بادْ عمرِ عزیز

کشیده دارْ کمان تا نشان شود پیدا

مزن چو تیغ به هر سنگْ گوهرِ خود را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۳

 

چه می کنند حریفان عشق صهبا را؟

که آتش از دل خویش است جوش دریا را

ز چرخ شیشه و از آفتاب ساغر کن

به طاق نسیان بگذار جام و مینا را

فساد روی زمین از شراب می زاید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۴

 

فکنده ایم به امروز کار فردا را

ازین حیات چه آسودگی بود ما را؟

نگاه دار سر رشته تا نگه دارند

که می زنند به سوزن لب مسیحا را

به چشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۵

 

چه نسبت است به گردنکشی مدارا را؟

قدح خراج به گردن نهاد مینا را

چنان که روشنی خانه است از روزن

به قدر داغ بود نور فیض، دلها را

ز من مپرس که در دل چه آرزو داری

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۶

 

کجا نظر به گل و یاسمن بود ما را؟

که خارخار، گل پیرهن بود ما را

به ماه مصر ز یک پیرهن مضایقه کرد

چه چشمداشت دگر از وطن بود ما را

به خون نشست عقیق از فروغ عاریتی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۷

 

به شاهراه توکل بود سفر ما را

یکی است توشه و زنار بر کمر ما را

گذشته است ز سر آب هر کجا هستیم

غم کنار و میان نیست چون گهر ما را

به خوش عنانی ما گوهری ندارد بحر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۸

 

نداد عشق گریبان به دست کس ما را

گرفت این می پر زور، چون عسس ما را

اگر چه سگ به مرس می کشند صیادان

کشیده است سگ نفس در مرس ما را

تمام روز ازان همچو شمع، خاموشیم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۹

 

مبین ز موج تهیدست خوار دریا را

که روی کار بود پشت کار دریا را

شکسته تا نشوی چون حباب هیهات است

که همچو موج کشی در کنار دریا را

ز کوه صبر فزون گشت بی قراری دل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۰

 

مبر به جای اطاعت به کار طاعت را

گران به خاطر مردم مکن عبادت را

قبول خلق حجاب است از قبول خدا

نهفته دار به مجمع ز خلق، طاعت را

اگر خدای جهان را سمیع می دانی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۱

 

چه حاجت است به افسانه خواب غفلت را؟

که خانه زاد بود خواب، بی بصیرت را

بس است خواب گران چشم بی بصیرت را

مکن ز بستر مخمل دو خوابه غفلت را

مده به خلوت خود راه، اهل صحبت را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲

 

مده به چشم و دل خویش راه، غفلت را

به خلوت لحدانداز خواب راحت را

نگاه دار به دست دعای مظلومان

عنان توسن چابک خرام دولت را

چو طوق فاخته جویای سرو قدی باش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳

 

چنین که عقل کشیده است زیر بند ترا

عجب که عشق رهاند ازین کمند ترا

مباش بی دل نالان که آتشین رویان

ز دست هم بربایند چون سپند ترا

عنان به دست فرومایگان مده زنهار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴

 

ز دوزخ است چه پروا نیازمند ترا؟

که ساخت شعله سویدای دل سپند ترا

مگر ز خاک شهیدان عشق می آیی؟

که دست و پای نگارین بود سمند ترا

سپهر سبزه خوابیده ای است در قدمش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۵

 

به صید شیر نر ای بی جگر چه کار ترا؟

شکار او نشدن بس بود شکار ترا

تو تا کناره نگیری ز خویش هیهات است

که در کنار کشد بحر بی کنار ترا

به هر دو دست به دامان بی خودی آویز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۶

 

اگر به بندگی ارشاد می کنیم ترا

اشاره ای است که آزاد می کنیم ترا

تو با شکستگی پا قدم به راه گذار

که ما به جاذبه امداد می کنیم ترا

به دامنی که درین راه بر کمر بندی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۷

 

خمار می نکند زرد ارغوان ترا

خزان نسیم بهارست گلستان ترا

ز نوشخند تو دلها شده است تنگ شکر

ندیده گرچه ز تنگی کسی دهان ترا

چه حاجت است که شمشیر بر کمر بندی؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۸

 

مکن ز ساده دلی خرج چشم بد خود را

نگاه دار چو آیینه در نمد خود را

نمی توان نفس از دار و گیر عقل کشید

به زور می برهانید از خرد خود را

کسی که بر سخن اهل حق نهد انگشت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۹

 

چه غم ز آه من آن خط روح پرور را؟

که برگریز نباشد بهار عنبر را

ز دل سیاهی آب حیات می آید

که تشنه سر به بیابان دهد سکندر را

ز چهره سخن حق نقاب بردارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۰

 

ز درد و داغ چه پرواست دردپرور را؟

که آب زندگی آتش بود سمندر را

می شبانه به کیفیت صبوحی نیست

چه نسبت است به عنبر، بهار عنبر را؟

به خاکمال حوادث صبور باش که نیست

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۸
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۳۵۰
sunny dark_mode