گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۱

 

دل مقید به شکرزار هوس نیست مرا

رشته حرص به پا همچو مگس نیست مرا

خواهم از عالم بالا چو صدف روزی خویش

چون نگین چشم به دست همه کس نیست مرا

بر دلم باری اگر هست ز فارغبالی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۲

 

رنگی از لاله عذاران جهان نیست مرا

بهره جز داغ ازین لاله ستان نیست مرا

به تهی چشمی خود ساخته ام چون غربال

چشم بر خرمن آن مورمیان نیست مرا

از تماشای گلستان جهان چون شبنم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۳

 

در بیابان طلب، راهبری نیست مرا

سر پرواز به باد دگری نیست مرا

آن نفس باخته غواص جگرسوخته ام

که به جز آبله دل گهری نیست مرا

روزگاری است که با ریگ روان همسفرم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۴

 

چون گشاید ز چمن خاطر ناشاد مرا؟

هست گلبن به نظر، خانه صیاد مرا

تا شد از علم نظر شمع سوادم روشن

جنبش هر مژه شد سیلی استاد مرا

بارها از سخن خویش به چاه افتادم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۵

 

آن که سوز جگر و دیده تر داد مرا

همچو شمع از تن خود زاد سفر داد مرا

قطع پیوند ازین سبز چمن مشکل بود

خجلت بی ثمری برگ سفر داد مرا

عشق روزی که رسانید مرا خانه به آب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶

 

آنچنان عشق تو بدخوی برآورد مرا

که تسلی به دو عالم نتوان کرد مرا

منم آن داغ که از صبح ازل پرورده است

در سراپرده دل، عشق جوانمرد مرا

تلخی مرگ به کامم می لب شیرین است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷

 

نخل قد تو هم آغوش بلا کرد مرا

هوس زلف تو همدست صبا کرد مرا

خاک در دیده مقراض جدایی بادا!

که ازان حاشیه بزم جدا کرد مرا

عکس من خاک به چشم آینه را می پاشید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۸

 

سبک از عقل به یک رطل گران کرد مرا

صحبت پیر خرابات جوان کرد مرا

حلقه کعبه ازو نعل در آتش دارد

آن که سرگشته تر از ریگ روان کرد مرا

خانه بر دوش تر از ابر بهاران بودم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹

 

نیم آن شعله که خاموش توان کرد مرا

یا ز فانوس، قباپوش توان کرد مرا

بیش ازان است فروغ دل نورانی من

کز فلک در ته سرپوش توان کرد مرا

خون من در جگر تیغ زند جوش نشاط

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰

 

عزلت از عالمِ دلگیر برآورد مرا

بی کسی از دهنِ شیر برآورد مرا

بود از تیغِ زبان در تهِ شمشیرم جای

خامشی از تهِ شمشیر برآورد مرا

کوهِ آهن به دلم بود ز آمیزشِ خلق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱

 

می کند وقت خوش از عمر برومند مرا

خونی وقت، بود خونی فرزند مرا

نخل تنهایی من میوه فراوان دارد

نیست چون بی ثمران حاجت پیوند مرا

بحر و کان در نظرم چشم ترست و لب خشک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۲

 

تا دل از روی تو شد مطلع انوار مرا

چشم خورشید شود خیره ز رخسار مرا

بی نصیب است ز من دیده ظاهربینان

می توان یافت به نور دل بیدار مرا

هست بر خاطر من دیدن غمخوار گران

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳

 

برسانید به خاک قدم یار مرا

که رسانید به جان این دل بیمار مرا

وقت نازک تر ازان موی میان گردیده است

می کنی رحمی اگر بر دل افگار مرا

زخمی غیرت خارم، ز چمن بیزارم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۴

 

از گلستان نشود غنچه دل باز مرا

پنجه سرو بود چنگل شهباز مرا

می توان ناله شنید از کف خاکستر من

نشود سوختگی سرمه آواز مرا

پرده ساز شود نه فلک از ناله من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۵

 

می کند گرم طلب شعله آواز مرا

می شود زمزمه بال و پر پرواز مرا

سرمه خامشی من بود از تنهایی

می شود ناله دو بالا ز هم آواز مرا

آنقدر تنگدل از نقش پر و بال خودم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶

 

چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟

شور صد بزم بود در لب خاموش مرا

می کشم تهمت سجاده تزویر از خلق

گرچه فرسوده شد از بار سبو دوش مرا

جوش بی تابی من چون دل دریا ذاتی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷

 

هوش نگذاشت به سر آن لب می نوش مرا

با چنان هوش ربایی چه کند هوش مرا؟

گر بدانی چه قدر تشنه دیدار توام

خواهی آمد عرق آلود به آغوش مرا

شور عشق و نمک حسن گلوسوزم من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۸

 

دل سیه شد ز سیه خانه افلاک مرا

کی بود آینه زین زنگ شود پاک مرا؟

گره آن روز شود باز چو شبنم ز دلم

که به خورشید رساند نظر پاک مرا

عقده تاک فزون می شود از گریه تاک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹

 

آشنایی به کسی نیست درین خانه مرا

نظر از جمع به شمع است چو پروانه مرا

دارم از دیده بد پاس تهیدستی خود

چشم بر گنج گهر نیست ز ویرانه مرا

خاک این خانه ویران شده دامنگیرست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۰

 

می پرد چشم به خال لب جانانه مرا

حرص چون دام فزون می شود از دانه مرا

ابر را تشنه دریا، گهرافشانی کرد

حرص می بیش شد از گریه مستانه مرا

می شود وحشت مجنون ز غزالان افزون

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
۳۵۰
sunny dark_mode