گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

از باده ی بیخودی بر انسان مستم

کاگاه نیم که نیستم یا هستم

آندم که در آردم ز پای آتش دل

بیرون ز قدح کسی نگیرد دستم

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

آن فتنه که تاماش بچنگ آمده ایم

با هستی خویشتن بجنگ آمده ایم

می گفت دلم با نمک از غایت شور

کز پسته ی او نیک بتنگ آمده ایم

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

جانا ز من بی سر و بی پات چه غم

وز ناله ی عاشقان شیدات چه غم

در پای مران پیاده کز دست افتاد

گر بر رخ او نهی رخ از مات چه غم

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

بیروی تو من در آرزویت میرم

دور از رویت بر سر کویت میرم

من شمعم و خورشید توئی طرّه ی شب

بردار ز رو که پیش رویت میرم

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

با درد غم تو نام درمان نبرم

بی مهر تو یکروز بپایان نبرم

از دست تو کی جان برم ای جان جهان

کز دست تو گر جان ببرم جان نبرم

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۹۵

 

بر دست خیال چشم مستت خوابم

از آتش سودای تو رفتست آبم

زین پس من و آب دیده و خاک درت

باشد که گشادی بود از این بابم

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۹۶

 

ایدل دو جهان بدیده ی جان می بین

پیدا بگشا دیده و پنهان می بین

تا صورت جان در رخ جانان بینی

در آینه ی جان رخ جانان می بین

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۹۷

 

ایدل طلب درد کن و درمان بین

در عالم جان نه قدم و جانان بین

بگذر ز حجاب کفر و ایمان آنگاه

در صورت کفر معنی ایمان بین

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

روزی که نه باغ بود و نی گل نه سمن

یک لحظه نبود بی می آن سرو چمن

او بود و من و طرف لب جوی ولیک

بر طرف لب جوی نه او بود و نه من

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۹۹

 

ایدل دل ازین روزن شش سو بر کن

وز هفت حضیره رخت بیرون افکن

غوّاث قدم بین که ببازار حدوث

هر دم گهری بر آرد از بحر سخن

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

ایجان بغمت شاد غمت شادی جان

وی شرح معانی تو بیرون ز بیان

آنکو بتو زنده ست نمیرد هرگز

وانرا که نمرد در رهت زنده مخوان

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

تا کی طلب شراب خواهی کردن

خود را بقدح خراب خواهی کردن

هر صبحدم آن زهره جبین را میخوان

گر دعوت آفتاب خواهی کردن

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

ای چیده گل و کرده کنار از گلشن

معلوم نکرده سرّ مرغان چمن

در آینه ی جمال معشوق نگر

تا صورت عشق را ببینی روشن

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

هر دم برود ز باده هوش دل من

خوناب شود قدح ز جوش دل من

در دیر مغان چون درد دل گویم باز

ناقوس بنالد از خروش دل من

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

نرگس نگر ای ماهرخ زهره جبین

ماننده خور نموده جرم از پروین

اندر قدحی ببین بدست سیمش

یا از گل خیری ورقی بر نسرین

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

ای برگ گلت به مشک ناب آبستن

وی مردم چشم ما به آب آبستن

بر یاد رخت روح فزاید به صبوح

گردد مه نو به آفتاب آبستن

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

ای ابروی شوخ تو نمودار کمان

از قامت آن شکسته بازار کمان

ابروی تو با وسمه نمی گوید راست

آری بکژی راست شود کار کمان

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

چون دل بتو دادم ای بت عهد شکن

بگشود فراق تو کمین بر دل من

هر جا که روم خون دل گرم روم

آید بسر راه و بگیرد دامن

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

جز شوق مرا از دو جهان چیست بگو

وانرا که نبود عشق چون زیست بگو

معشوق اگر زانک توئی عاشق کیست

وین هر دو اگر تو نیستی کیست بگو

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

گفتم که مکش گرد رخ آن خط سیاه

گفت از شب تیره روی کی تابد ماه

از عاج بیک زمان دو رخ بتراشم

گر زانک رخ سفید می خواهد شاه

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۸۹
۹۰
۹۱
۹۲