اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۹ - مثنوی
غلامی میکنم تا زنده باشم
بمیرم، همچنانت بنده باشم
مرا دم بعد ازین امیدواری
روان گردان، به امیدی که داری
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۱۰ - آگاه شدن معشوق از حال عاشق
چو بشنید این سخن، بر زاری او
بتندید از پریشان کاری او
به دل در دشمنی چیزی نبودش
ولی در دوستی میآزمودش
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۲۰ - تمامی سخن
دگر نوبت، چو باد نوبهاری
به عاشق برد بوی دوستداری
به هوش آمد، بنالید از خطابش
نوشت این چند بین اندر جوابش
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۳۴ - تمامی سخن
دل عاشق بدان فکرت چو برخاست
زبان خامه را پاسخ بیاراست
رقم زد بر بیاض نامه چون زر
بدین سان نکتهای تازه و تر
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۳۹ - خلاصهٔ سخن
چرا بر زورمندی تند گردی؟
که گر تندی نماید کند گردی
چو سنگ از آب هر سیلی چه رنجی؟
اگر مجنونی از لیلی چه رنجی؟
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۴۱ - تمامی سخن
سمن بر تند شد از گفتن او
بجوشید از غضب خون در تن او
نوشت این نامهٔ دلسوز را باز
جوابی پر عتاب و عشوه و ناز
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۴۴ - مثنوی
نخواهی گشت با وصلم هم آواز
کناری گیر و با هجران همی ساز
نخواهم در تو پیوستن بیاری
تو خواهی گریه میکن، خواه زاری
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۴۶ - خلاصهٔ سخن
برای او چه باشی اشک ریزان؟
که باشد دایم از مهرت گریزان
اگر یارت جفا جوید وفا کن
چو با او بر نمیآیی، رها کن
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۴۸ - تمامی سخن
ز چشم سوکوار اشکی چو باران
همی بارند مسکین سوکواران
شب تاریک او بیدار تا روز
همی گفت این سخن با گریه و سوز
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۶۶ - رسیدن نامهٔ عاشق به معشوق
چو گوش ماهرخ پر شد ز زاری
به جای آورد شرط دوستداری
بر آن بیچاره رحمت کرد و بخشود
چه گوید کس؟ که جای مرحمت بود
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۷۶ - تمامی سخن
اگر نتوان به دیر و زود کردن
بباید چارهٔ بهبود کردن
حریف چستی، اندر عشق چست آی
چو دیر از کار میآیی، درست آی
حریف چستی، اندر عشق چست آی
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱
چون یاد کنم طبع طربناک ترا
و آن صورت خوب و سیرت پاک ترا
خواهم که: گذر بر سر خاک تو کنم
در ساعت و بر سر کنم آن خاک ترا
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲
گر آدمیی دور شو از دمدمهها
ور گرگ نهای مگر و گرد رمهها
تا کی ز برای جستن آب رخی؟
از گردن خود فرو نه این مظلمهها
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳
هستیم به امید تو چون دوش امشب
بر آمدنت بسته دل و هوش امشب
زان گونه که دوش در دلم بودی تو
یارب! که ببینمت در آغوش امشب
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴
ای میل دل من به جهان سوی لبت
تنگ آمده دل ز تنگی خوی لبت
چون خال تو آخر دل ما چند خورد؟
خون دل خویشتن ز پهلوی لبت
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵
شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت
بر آتش غم خندهزنان شاد بسوخت
من بندهٔ شمعم، که ز بهر دل خلق
ببرید ز شیرین و چو فرهاد بسوخت
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶
گر راست روی محرم جان سازندت
ور کژ بروی ز دل بیندازندت
در حلقهٔ عاشقان چو ابریشم چنگ
تا راست نگردی تو بننوازندت
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷
در کارگه غیب چو نقاش نخست
جویندهٔ نقش خویشتن را میجست
بر لوح وجود نقشها بست و در آن
چون روشن گشت نقش آن جزو بشست
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸
این فرع که دیدی همه از اصلی خاست
در ذات خود آن اصل نه افزود و نه کاست
زان روی دو چشم داد و یک بینی حق
تا زان دو نظر کنی یکی بینی راست
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹
دلدار مرا در غم و اندوه بکاست
یک روز برم به مهر ننشست و نخاست
گفتنم: مگر این عیب ز دل سختی اوست؟
چون میبینم جمله ز بدبختی ماست