صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
هستی نبود سزای کس غیر خدا
او هستییِ محض و ماسوا هست نما
در هستییِ ما شروط هستی نایاب
در هستییِ حق کمال هستی پیدا
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
ای آنکه خدای خویش دانیم ترا
طاعت بسزا کجا توانیم ترا
گویند خدای را بحاجات بخوان
حاضرتر از آنی که بخوانیم ترا
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
افسوس ز گام بر غلط هشته ما
وین رفته ز دست سود و سر رشته ما
در مزرع دل فشاندهام تخم امید
ای ابر کرم ببار بر کشته ما
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
ای آنکه توئی بههستییِ خود واجب
بر جملهیِ ماسوا بههستی واهب
علم تو بغیر هستیت نیست که نیست
از محضرِ هستییِ تو چیزی غائب
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
اثنی عشری ز زادهیِ بوطالب
تا مهدییِ منتظر امام غائب
حب همه را به خویش میدان واجب
تا فوز عظیمت رسد از هر جانب
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
از معنی کنت کنز دریاب نکات
حق کرد یکی تجلی از ذات بذات
گشتند بذات او نماینده ذوات
معلول شود بعین علت اثبات
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
در صرف وجود فرق و تمییزی نیست
وز غیر که منفی اَست پرهیزی نیست
یعنی نَبُوَد خدایرا مثل و شریک
هستی همه اوست غیرِ او چیزی نیست
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
عالم چو حباب و هستییِ حق چو یَم است
زین بحر، نمایشِ حبابی کَرَم است
جز هستییِ بحر، هر نمودی است دمی است
بودی که نمود اوست یکدم عدم است
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
از حق چون بنای ملک در تنظیم است
داریم امید عفو و دل پر بیم است
این خوف ورجا تکلف و تعلیم است
گر چاره کار طالبی تسلیم است
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
چون شاهد ما بخود نمائی برخاست
اشیا همه را بیک تجلی آراست
سری است در این نکته که عارف گوید
در هر شیئی تمام اشیا پیداست
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
گوید همه چیز و هر کسی حق با ماست
چون نیک نظر کنی در او حق پیداست
حق نیست عیان ز دیدهیِ اهل شهود
پیدا شو و بین که هر چه پیداست خداست
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
معشوق چنانکه جاذب عشاق است
غفران خدا بجرم ما مشتاق است
در روز حساب هر کرا نیست گناه
شرمنده به پیش رحمت خلاق است
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
تا دل نشود بریده از دلخواهت
نبود بحریم لی معالله راهت
از خلق ببند دیده تا باز شود
بر دل در لا اله الا اللهت
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
ای آنکه دو عالم است احیا ز دمت
اشیا همه ریزهخوار خوانِ نِعَمَت
با آنکه نرفت جز برحمت قلمت
عصیان مرا چه قدر پیش کرمت
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
در خُلق و خویش خُلق نکو ممتحن است
اِلّا که دلازار و جفا جو بمن است
گر لطف کند با من وگهر قهر نکوست
نیک است نباتی که زمینش حسن است
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
الله که هر شکسته را دل سوی اوست
الله که آب رحمتش در همه جوست
دشمن برضای او شود دوست که هست
در دست تصرفش دل دشمن و دوست
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
هنگام سحور جلوه پیر خوش است
در وقت نهار قوت نیم سیر خوش است
چون عصر شود صحبت احباب نکوست
وندر دل شب ناله شبگیر خوش است
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
از سِرِّ علی که جز علی آگاه است
کو نقطهیِ تحتِ باءِ بسم الله است
چون نقطه کند تنزل از رتبهیِ خویش
گردد الف آنکه اَوَّلِ اَلله است
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
ای جود تو بر وجود اشیاء باعث
مُلک و مَلَک از لطف قدیمت حادث
حادث نبود ز خویش دارای وجود
میرد همهیِ زنده و حقش وارث
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
ای آنکه ز حقّی به رسالت مبعوث
شد ذات قدیم از تو پیدا به حدوث
تو شافع جرم بوالبشر باش که هست
بر ما ز پدر گناهکاری موروث
