انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰
دل بر سر عهد استوار خویش است
جان در غم تو بر سر کار خویش است
از دل هوس هر دو جهانم برخاست
الا غم تو که بر قرار خویش است
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱
عشقی که همه عمر بماند این است
دردی که ز من جان بستاند این است
کاری که کسش چاره نداند این است
وان شب که به روزم نرساند این است
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲
از تو طمعم یکی صراحی باده است
زیرا که مرا حریفکی افتاده است
چون مست شود مرا بخواهد دادن
زیرا که مرا وعده به مستی داده است
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳
ای شاه جهان ملک جهان حسب تراست
وز دولت و اقبال شهی کسب تراست
امروز به یک حمله هزار اسب بگیر
فردا خوارزم و صدهزار اسب تراست
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴
در سایهٔ آن زلف مشوش که تراست
ای بس دل سرگشتهٔ غمکش که تراست
میبر دل و می ده غم و فارغ میرو
دور از دل من زهی دل خوش که تراست
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵
دوشینه شب ارچه جانم از رنج بکاست
چون تو به عیادت آمدی رنج رواست
بربوی عیادت تو امشب همه شب
ز ایزد به دعا درد همی خواهم خواست
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶
کون خر ملک ریش گاو افتادست
چون استر بد لایق داو افتادست
در صدر وزارتت که در عشق زرست
چون از پس راء عمرو واو افتادست
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷
تا حادثه قصد آل عمران کردست
کس نیست که او حدیث احسان کردست
احسان ز کسان بوالحسن بود مگر
کو همچو کسانش روی پنهان کردست
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸
زلف تو از آن دم که دلم بربودست
از زیر کله روی به کس ننمودست
مانا به حکایت از لبت بشنودست
کز جملهٔ عاشقان چشمت بودست
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹
شاها به خدایی که ترا بگزیدست
گر ملک چو تو خدایگانی دیدست
الا تو که بودست که صد باره جهان
روزان بگرفتست و شبان بخشیدست
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰
آن چهره که هرکه وصف او بشنیدست
بر چهرهٔ آفتاب و مه خندیدست
ماه نو عید دیدهام دوش بدو
بر ماه تمام کس مه نو دیدست
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱
فرمان تو بر جهان قضای دگرست
کلک تو گرهگشای بند قدرست
هر نامه که در نظم امور بشرست
توقیع برو ابوالمعالی عمرست
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲
چون حسن تو رنج من به عالم سمرست
کارم چو سر زلف تو زیر و زبرست
دیدم ز غمت بسی جفاها لیکن
نادیدن تو ز هرچه دیدم بترست
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳
در هر طرفی اگرچه یاری دگرست
واندر هر گوشه غمگساری دگرست
در سر ز غمت مرا خماری دگرست
معشوقه تویی و عشق کاری دگرست
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴
دیدار تو در جهان جهانی دگرست
رخسار تو ماه آسمانی دگرست
گر جان بشود رواست اندر غم تو
ما را غم تو به نقد جانی دگرست
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵
با رای تو صبح ملک بیگه خیزست
با عزم تو آب تیغ فتح آمیزست
چون خواجه توان گفت کسی را که به حکم
جمشید نشان و کیقباد انگیزست
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶
دل در هوس شراب گلرنگ خوشست
با بربط و با نای و دف و چنگ خوشست
روزی ز کس فراخ نیکو نبود
روزی فراخم از در تنگ خوشست
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۷
آن چیست که مقصود جهانی آنست
آن طرفه که از جهانیان پنهانست
در دانش عقل و جان و تن حیرانست
آن به که چنان بود که بتوان دانست
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸
با دل گفتم چو یار بی فرمانست
این صبر هوس پختن بیپایانست
دل گفت نفس مزن که تدبیر آنست
هم پختن این هوس که نتوان دانست
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹
با آنکه دلم در غم هجرت خونست
شادی به غم توام ز غم افزونست
اندیشه کنم هر شب و گویم یارب
هجرانش چنین است وصالش چونست