گنجور

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۱

 

شخصی دارم زنده به جان دگران

عمری به هزار درد و محنت گذران

جان بر لب و دل بر اثر او نگران

دور از لب و دندان شما بی‌خبران

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۲

 

ای ساخته گشته از تو کار دگران

من یار غم تو و تو یار دگران

من کرده کنار پر ز خون دیده

از بهر تو و تو در کنار دگران

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۳

 

زلفت به رسنهاش برآورد کشان

هر جان و دلی که داشت در شهر نشان

زان پیش که دستار نگه نتوان داشت

ورز دو سه در زیر کلاهش بنشان

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۴

 

چون روی حیل نبود پایاب جهان

یکباره ورق بشستم از تاب جهان

گفتم چو مقیم نیست اسباب جهان

خاکش بر سر که خوش خورد آب جهان

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۵

 

آیا گهر وصل تو یارم سفتن

راه تو امیدوار یارم رفتن

می‌روشن و حجره خالی و موسم گل

ای گلبن نو شکفته یارم گفتن

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۶

 

ای دل چو نمی‌نهد سپهرت گردن

نتوان به خروش و زور بخت آوردن

بر من چه بود جز که به کف خون خوردن

دیگر چه کنم دلا چه دانم کردن

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۷

 

زرق است جهان تو زرق کن از هر فن

که می‌خور و که می‌کن و لوتی می‌زن

خوش خور تو جهان و یاد می‌آر از من

تا روزی چند جمله را سر کن زن

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۸

 

زین جور اگر گذر توان کرد بکن

در حال من ار نظر توان کرد بکن

با بنده ز روی مردمی آشتی‌ای

یکبار دگر اگر توان کرد بکن

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۹

 

هرچ از چو تویی نزیبد ای دوست مکن

وین خیره‌کشی گرچه ترا خوست مکن

گفتی ببرم جان تو و باکی نیست

جانا نه ز بهر جان نه نیکوست مکن

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵۰

 

ای دل ز سر نهاد پرواز مکن

فرجام نگر حدیث آغاز مکن

خاک از سر این راز نهان باز مکن

خود را و مرا در سر این راز مکن

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵۱

 

جانا لبم از شراب غم خشک مکن

چشمم ز سرشک هیچ دم خشک مکن

در عشق گران رکاب صبری داری

زنهار نمد زین ستم خشک مکن

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵۲

 

هستم ز تو دلشکسته‌ای عهد شکن

وز دوستی تو با جهانی دشمن

گیرم نبود دست من و دامن تو

بتوان کردن دست من و دامن من

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵۳

 

می‌سوز تو خرمن شکیبایی من

تا می‌نهم از غم تو خرمن خرمن

دامن به حدیث درد من باز مزن

من دانم و اشک لعل دامن دامن

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵۴

 

در دام غم تو بسته‌ای هست چو من؟

وز جور تو دل‌شکسته‌ای هست چو من؟

برخاستگان عشق تو بسیارند

در عهد وفا نشسته‌ای هست چو من؟

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵۵

 

ای گنده دهان چو شیر و چون گرگ حرون

چون خرس کریه شخص و چون خوک نگون

چون بوزنه سخره و چو کفتار زبون

چون گربه دهن دریده و چون سگ دون

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵۶

 

چشمم ز همه جهان فرازست اکنون

وین دیده به دیدار تو بازست اکنون

گفتار همه جهان مجازست اکنون

ما را به جمال تو نیازست اکنون

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵۷

 

بوطالب نعمت ای همه دولت و دین

در خود نگر و جمله جهان نیک ببین

کز همت و جود آفتابی و سحاب

وز رفعت و حلم آسمانی و زمین

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵۸

 

شاها ز خزانهٔ تو ریحان و سمین

دارند نهان ذخیره درهای ثمین

کو زر که همین بر سر گنج است و همان

کو سر که همان از در تیغست و همین

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵۹

 

شاهان ممالک تو مودود و معین

دارند خزانها نهان در ثمین

گوهر که همین بر سر گنجست و همین

باهر که همان از در تیغست و همین

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶۰

 

گفتی چه شود کار فراقت یک‌سو

چون اشک چو شمع گرم باشم بی‌تو

آن روز ز روبهای اشکت به کجا

وان گرم سریهای چو اشکت پس کو

انوری
 
 
۱
۶۷
۶۸
۶۹
۷۰
۷۱
۷۴
sunny dark_mode