گنجور

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۱

 

پیراهن گل دریده شد بر تن گل

شلوار تو بینما چو پیراهن گل

ای خرمن کون تو به از خرمن گل

جایی که بود کون تو کون زن گل

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۲

 

صف زد حشم بهار پیرامن گل

ابر آمد و پر کرد ز در دامن گل

با این همه جان نماند اندر تن گل

گر تو به چمن درآیی ای خرمن گل

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۳

 

تاب رخ یار من نداری ای گل

جامه چه دری رنگ چه آری ای گل

سودت نکند تا که به خواری ای گل

از بار خجل فرو نیاری ای گل

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۴

 

آنم که ندانم نه وجود و نه عدم

دانم که ندانم نه حدوث و نه قدم

می‌دانم و مطرب و حریفی همدم

مستی و طرب فزون و هشیاری کم

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۵

 

دردا که فرو شد لب شادی را غم

پر گشت و نگون گشت پیمانهٔ غم

دشواری بیش گشت و آسانی کم

واین ماند ز عالم که دریغا عالم

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۶

 

ای گوهر تو اصل طفیل آدم

وی ذات تو معنی و عبارت عالم

تا حکم کفت نکرد روزی‌ده خلق

وز خلقت آدمی نیاورد شکم

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۷

 

چرخا زحلت نحس‌ترست یا بهرام

زهره‌ت غر و مشتریت مغرور به نام

تیرت ز منافقی نه پخته‌ست و نه خام

خورشید تو قحبه است و ماهت نه تمام

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۸

 

ای زیر همای همتت چرخ مدام

کبک از نظرت گرفته با باز آرام

اقبال تو شاهین و کبوتر ایام

سیمرغ نظیر خسرو طوطی نام

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۹

 

رفتم چو نبود بیش از این جای مقام

هرچند به نزدیک تو بودم آرام

کس را به جهان مباد ای سیم‌اندام

رفتن نه به اختیار و بودن نه به کام

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۰

 

از مشرق دست گوهر آل نظام

ده ماه تمام را طلوعست مدام

اینک بنگر که آن خداوند کرام

بفکند مه نوی ز هر ماه تمام

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۱

 

دل فرق نمی‌کند همی دانه ز دام

راهیش به جامعست و راهیش به جام

با این همه ما و می و معشوقه به کام

در مصطبه پخته به که در صومعه خام

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۲

 

هر مرحله‌ای که رخت برداشته‌ام

از خون جگر مرحله تر داشته‌ام

از تو خبر وصل مبادم هرگز

گر بی‌تو ز خویشتن خبر داشته‌ام

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۳

 

با یاد تو ای ریخته عشقت آبم

نشگفت اگر بود بر آتش خوابم

روی از غم چون تویی چرا برتابم

تا به ز غمت کدام شادی یابم

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۴

 

بختی نه کزو نصیب جز غم یابم

روزی نه که در جهان دو همدم یابم

شادی مگر از جهان برونست از آنک

هرچند که بیش جویمش کم یابم

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۵

 

من غره به گفتار محال تو شدم

زان روی سزای گوشمال تو شدم

وین طرفه که آزمود صد بار ترا

هم باز به عشوه در جوال تو شدم

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۶

 

دی کرد وداع بر جناح سفرم

تا دست فراق کرد زیر و زبرم

او می‌شد و جان نعره همی زد ز پی‌اش

آهسته‌تَرَک تاز، که من بر اثرم

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۷

 

روزی که به حیلت به شب تیره برم

می‌گویم شکر و باز پس می‌نگرم

بنگر که ز عمر در چه خون جگرم

تا روز گذشته را غنیمت شمرم

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۸

 

زلف تو دلم برد و به جان در خطرم

گیرم که ز بیم پی به زلفت نبرم

باری دمی از زیر کله بیرون کن

چندان که ز دور در دل خود نگرم

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۹

 

سودای تو بیرون شده یکسر ز سرم

وز کوی تو ببرید خرد رهگذرم

دست طلب تو باز در کوفت درم

تا با سر کار برد بار دگرم

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۰

 

چون روی ندارم که به رویت نگرم

باری به سر کوی تو بر می‌گذرم

در دیده کشم ز آرزوی رخ تو

گردی که زکوی تو به دامن سپرم

انوری
 
 
۱
۶۴
۶۵
۶۶
۶۷
۶۸
۷۴
sunny dark_mode