انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۱
ای دست تو در جفا چو زلف تو دراز
وی بیسببی گرفته پای از من باز
دی دست ز آستین برون کرده به عهد
وامروز کشیده پای در دامن ناز
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۲
آن شد که من از عشق تو شبهای دراز
با مه گله کردمی و با پروین راز
جستم ز تو چون کبوتر از چنگل باز
رفتم نه چنان که دیگرم بینی باز
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۳
زان شب که به روز بردهام با تو به ناز
روز و شبم از غمت سیاهست و دراز
بس روز چنین بیتو به سر خواهم برد
تا با تو شبی چنان به روز آرم باز
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۴
دل شادی روز وصلت ای شمع طراز
با صد شب هجر بیش گفتست به راز
تا خود پس از این زان همه شبهای دراز
با روز وصال بیغمی گوید باز
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۵
گر در طلب صحبتم ای شمع طراز
دوش آبله کرد پایت از راه دراز
امشب بر من بیای تا بانگ نماز
چون آبله بردست همی باش به ناز
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۶
ای دل بخریدی دم آن شمع طراز
وی دیده حدیث گریه کردی آغاز
ای عشق کهن ناشده نو کردی دست
وی محنت ناگذشته آوردی باز
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۷
گرمابه به کام انوری بود امروز
کانجا صنمی چو مشتری بود امروز
گویند به گرمابه همین دیو بود
ما دیو ندیدیم پری بود امروز
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۸
آن دل که تو دیدهای فکارست هنوز
وز عشق تو با نالهٔ زارست هنوز
وان آتش دل بر سر کارست هنوز
وان آب دو دیده برقرارست هنوز
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۹
نایی بر من به خانهای شورانگیز
وانگه که بیایی به هزاران پرهیز
چون بنشینی خوی بدت گوید خیز
ناآمده بهتری تو چون دولت تیز
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۰
بازار قبول گل چو شد خوش خوش تیز
گفتم که به باغ در شو ای دلبر خیز
گل گفت که آب قدمش خیره مریز
ما دست گلابگر گرفتیم و گریز
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۱
ای ماه ز سودای تو در آتش تیز
چون سوخته گشتم آبرویم بمریز
چون چرخ ستیزهروی با من مستیز
من در تو گریختم تو از من مگریز
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۲
پیروزشه ای خورده سپهر از تو هراس
هر ساعت و بس کرده زمینبوس و سپاس
زیرا که کنی به خنجر چون الماس
از هفت فلک به یک زمان چارده طاس
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۳
ماییم درین گنبد دیرینه اساس
جویندهٔ رخنهای چو مور اندر طاس
آگاه نه از منزل امید و هراس
سرگشته و چشم بسته چون گاو خراس
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۴
در منزل دل غم تو میآید و بس
در سکنهٔ جان غم تو میباید و بس
تا صبح جمال فتنهزای تو دمید
گویی که ز شب غم تو میزاید و بس
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۵
روزی که کنم هجر ترا بر دل خوش
گویم چه کنم تن زنم اندر آتش
چون راست که در پای کشم دامن صبر
عشق تو گریبان دلم گیرد و کش
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۶
ماییم و دو شیشکک می روشن و خوش
یک حوضک نقل و یک تنورک آتش
باقلیککی و نانکی پنج از شش
گر فرمایی جمال ده بیترکش
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۷
چون بندگی شهت نمیآید خوش
با ملک چو آب و دولت چون آتش
برخیز و بسیج آن جهان کن خوش خوش
اینجا علف گلخن دوزخ بمکش
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۸
ای دل تو برو به نزد جانان میباش
ساعت ساعت منتظر جان میباش
ای تن تو بیا ندیم هجران میباش
جان میکن و خون میخور و خندان میباش
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۹
ای ماه رکاب خسرو گردون رخش
وی ملکستان سکندر گیتیبخش
در ملک خدای ملک چون بلخ تو نیست
برگرد و به بنده بخش ویرانهٔ وخش
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۰
گفتم که گهی چند نپرسم خبرش
تا بوک برون شود تکبر ز سرش
خود هست کرشمه هر زمان بیشترش
اکنون من و زاری و شفیعان درش