فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱
در عهد تو حسن را زکاتی نبود
پیمان و وفای را ثباتی نبود
سهلست اگر روی ز من گردانی
این هم خالی ز التفاتی نبود
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲
گر مشکل حشر بر تو مفتوح شود
تو نوح و تن تو کشتی نوح شود
امروز چنین که روح تو تن شده است
فردا چه عجب تن تو گر روح شود!
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳
چون جبههاش از ناز گرهگیر شود
وز غمزه تبسم آشتی سیر شود
تیر نگهش بال غضب بگشاید
جوهر گرة ابروی شمشیر شود
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴
سعی تو کلید قفل مشکل نشود
تقدیر به تدبیر تو باطل نشود
گر هر دو جهان خواسته باشند چه سود
چیزی که خدا نخواست حاصل نشود
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵
تا از سر مرد عقل بیرون نشود
در وادی غم پیرو مجنون نشود
دردی که نداری نتوان بر خود بست
تا خون نخوری اشک تو گلگون نشود
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶
در کفر و در اسلام دری باز نبود
عشق آمد و درهای فرو بسته گشود
یک ذرّه چنانکه مینمودیم نهایم
عشق آمد و آن چنانکه هستیم نمود
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۷
خود را با ما چو دیده بستیم نمود
گردی بودیم چون نشستیم نمود
در پردة آینه نهان بود رخش
این چهره درست تا شکستیم نمود
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۸
تا نیش زبانم رگ اندیشه گشود
غارتزدة دو کونم از گفت و شنود
از شومی یک زبان به بادش دادم
نقدی که ز پنج حس دل اندوخته بود
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۹
در دل هیچم ز خیر و شر درناید
در کلبة من پرتو خور درناید
پرویزن حسن است مژه در نظرم
تا هر چه بد است در نظر درناید
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۰
دورم افکند چرخ اگر زان خورشید
گویا که کمال بنده در دوری دید
دیدی که نکرد ماه تحصیل کمال
تا دوریش از مهر به غایت نرسید
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۱
دیروز که آن شکر لب از ما رنجید
میکرد زبان عتاب و لب میخندید
بر سینة مجروح اسیران بلا
آن میزد زخم و این نمک میپاشید
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۲
تا پا سر زلفت از سر دوش کشید
خظ حلقة بندگیت در گوش کشید
دادی به دم خیرهنگاهان خود را
تا آینهات تنگ در آغوش کشید
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۳
گر بیعمل از علم کسی بهره ندید
از علم ولی قفل عمل راست کلید
علمست چو چشم، و پا عمل، اندر راه
تا چشم ندید راه، پا ره نبرید
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۴
آنرا که خبر ز عالم راز رسید
در گوش سر از لُبّ دل آواز رسید
از عالم آغاز به انجام آمد
باز از ره انجام به آغاز رسید
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵
گر زانکه ز گفتگوی درس اسرار
بر خاطر نازک تو باشد آزار
تو معدن فضلی و بود معدن را
آزار ز دست گنج خواهان بسیار
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۶
در آرزوی وصال آن خوشرفتار
زانرو که خلا محال باشد هر بار
خلوتگه دیده از همه پردازم
شاید که به دیدهام درآید ناچار
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۷
در کشور فضل کرده یزدانت صدر
خورشید برِ تو گه هلال و گه بدر
سرتاسر آفاق ترا بنده سزد
افسوس که ماندهای تو مجهولالقدر
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۸
دورم ز تو ای نگار خاکم بر سر
سیلی خور روزگار خاکم بر سر
از شعله جدا چو اخگرم زنده هنوز
خاکم بر سر هزار خاکم بر سر
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۹
در سایة سرو قدت ای مایة ناز
از بهر وصال دل حسرت پرداز
خواهم شبکی چون شب هجران بیصبح
با فرصتکی چون سر زلف تو دراز
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۰
فیاض ترا لاف حرامست هنوز
طرز سخن تو ناتمامست هنوز
شعر تو چو میوهای که نورس باشد
رنگین شده است لیک خامست هنوز