گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

آنان که سر نشاط عالم دارند

پیوسته بنای طبع خرم دارند

ای نای ز تو همه جهان غم دارند

تو آن نایی کز پی ماتم دارند

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

خون در تن من که اصل نیروست نماند

وان اصل که طبع و دیده را خوست نماند

بر من به جز از نام تو ای دوست نماند

چون چنگ توام به جز رنگ و پوست نماند

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

تا خط چو دود تو دل از من بربود

گر روی چو آتشت به من روی نمود

از ریختن آب دو چشمم ناسود

آری نه عجب که آب چشم آرد دود

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

آن بت که دل مرا فرا چنگ آورد

شد مست و به سوی رفتن آهنگ آورد

گفتم مستی مرو سیه جنگ آورد

چون گل بدرید جامه و رنگ آورد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

با من فلک از خشم همی دندان زد

هر زخم که زد چو پتک بر سندان زد

تیری ز قضا راست مرا بر جان زد

دشوار آمد مرا که سخت آسان زد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

ای شاه فلک متابع کام تو باد

اقبال جهان دولت پدرام تو باد

آرایش مملکت به ایام تو باد

مسعودی و ایام تو چون نام تو باد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

در باغ هنر تخم وفا کاشت خرد

تن را به هوای خویش بگذاشت خرد

رنج از دل رنج دیده برداشت خرد

ناآمده را آمده پنداشت خرد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

صالح تن من ز عشق دامن بفشاند

تا مرگ قضای خویشتن بر تو براند

دل تخته درد و ناامیدی برخواند

شادی و غمم تو بودی و هر دو نماند

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

در محنت شو خوش و مکن نعمت یاد

شوتن در ده که داد کس چرخ نداد

بر بار بلایی که قضا بر تو نهاد

تن دار چو کوه باش و بی باک چو باد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

دیدار تو از نعمت دو جهان خوشتر

وز عمر وصال تو فراوان خوشتر

من عشق تو ای عشق تو از جان خوشتر

پنهان دارم که عشق پنهان خوشتر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

یک بوسه زدم بر لب و بر چشم دگر

گفت این چه فراق آوری حیلت گر

گفتم به همه حال بیاید خوشتر

چون شد به هم آمیخته بادام و شکر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

ز اول به میان ما به هنگام کنار

گر تار قصب بودی بودی دشوار

اکنون به میان ما دو ای یک دله یار

فرسنگ دویست گشت فرسنگ هزار

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

هر ابر که بنگرم غباری شده گیر

گر گل گیرم به دست خاری شده گیر

هر روز مرا خانه حصاری شده گیر

عمری شده دان و روزگاری شده گیر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

خورشید رخ تو تافت بر سایه عمر

آمد به کفم گمشده پیرایه عمر

ای اول وصلت آخرین مایه عمر

در جستن سود وصل شد مایه عمر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

تعریف مرا عشق تو ای ساده شکر

بس راز دلم کرد به هر جای سمر

عشقت چو همی نگه کند جان و جگر

غماز چو مشک آمد و طرار چو زر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

سلطان ملک است در دل سلطان نور

هر روز کند به روی او سلطان سور

هرگز ندود برود بر سلطان زور

چشم بد خلق آرد از سلطان دور

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

چاه ز نخ تو ای دلارام پسر

بر آب ملاحتست و جویی تا سر

سیبت ز نخ و چهی بدان سیب اندر

در سیب شگفت نیست چاه ای دلبر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

یک چشم تو گر تباه گشت ای دلبر

دلتنگ مشو انده بیهوده مخور

بسیار دو نرگس است ای جان پدر

بشکفته یکی از دو و نشکفته دگر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

ای روی تو آفتاب و من نیلوفر

چون نیلوفر در آبم از دیده تر

تا تو نتابی چو آفتاب ای دلبر

نگشایم دیدگان و برنارم سر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

آمد به وداعم آن نگار دلبر

گریان و زنان دو دست بر یکدیگر

پر خون رخش از زخم و رخ از گریه چو زر

بر لاله کامگار و بر لؤلؤی تر

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۵
۳۶
۵۳