گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

ای مدحت تو فرض و دگر نافله‌ها

در وصلت تو قافله در قافله‌ها

حصنی که به صد تیغ کش آن را نگشاد

کلک تو کند عالیه‌ها سافله‌ها

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

خویش از پی من همی گریزد ملکا

دشمن بر من همی ستیزد ملکا

از آتش من شرر نخیزد ملکا

از حبس چو من کسی چه خیزد ملکا

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

هر شیر که بود مرغزاری شاها

شد کشته به تیغ تو به زاری شاها

شیری پس ازین به کف نیاری شاها

می نوش دم بیشه چه داری شاها

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

عشق تو بلند و صبر من پست چرا

روی تو نکو و خوی تو کست چرا

می خواره منم دو چشم تو مست چرا

پیش تو لبم بوس تو بر دست چرا

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

در حبس مرنج با چنین آهن‌ها

صالح بی‌تو چگونه باشم تنها

گه خون گریم به مرگ تو دامن‌ها

گه پاره کنم ز درد پیراهن‌ها

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

می دانستم چو روز روشن صنما

کاخر بروی تو از بر من صنما

زیرا چو کنی قصد به رفتن صنما

نتوان بستن تو را به آهن صنما

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

قبله ست به دوستی ندای تو مرا

جانست به راستی هوای تو مرا

امروز چو کس نیست به جای تو مرا

در جمله چه بهتر از رضای تو مرا

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

از مهر نکرد سایه کوی تو مرا

یا آب وفا نداد جوی تو مرا

چندان به عذاب داشت خوی تو مرا

تا کرد چنین جدا ز خوی تو مرا

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

چون بار فلک بست به افسون ما را

وز خانه خود کشید بیرون ما را

از بس که بلا نمود گردون ما را

چون شیر دهانیست پر از خون ما را

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

بر آب روان بخت روانت ملکا

قادر شده چو بخت جوانت ملکا

ملکست شکفته بوستانت ملکا

جان ملکان فدای جانت ملکا

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

کس نتواند ز بد رهانید مرا

زیرا ثقت الملک برانید مرا

از رنج عدو باز رهانید مرا

وز خاک بر آسمان رسانید مرا

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

ای دوست به امّید خیالت هر شب

این دیده‌ی گرینده نخسبد ز طرب

در خواب همت نبیند ای نوشین‌لب

بی‌روزی‌تر ز من که باشد یا رب

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

دانی تو که با بند گرانم یارب

دانی که ضعیف و ناتوانم یارب

شد در غم لوهور روانم یارب

یارب که در آرزوی آنم یارب

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

دل در هوس تو بسته بودم همه شب

وز انده تو نرسته بودم همه شب

از هجر تو دلشکسته بودم همه شب

سر بر زانو نشسته بودم همه شب

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

تفت این دل گرم از دم سردم همه شب

شد سرخ ز خون چهره زردم همه شب

صد شربت درد بیش خوردم همه شب

ایزد داند که من چه کردم همه شب

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

مهمان من آمد آن بت و کرد طرب

شوخی که در او همی بماندم به عجب

چون نرگس و گل نبست نه روز نه شب

از نظاره دو چشم و از خنده دو لب

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

دیبا به رخی بتا و زیبا به سلب

الماس به غمزه و تریاک به لب

خواهی که چو روز روشنی گیرد شب

برکش ز رخ آن ریشه دستار قصب

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

ای روی تو و زلف تو روز اندر شب

از روز و شب تو روز و شب کرده طرب

تا عشق مرا روز و شبت هست سبب

چون روز و شبت کنم شب و روز طلب

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

چون آتش و آب از بدی پاکم و ناب

چون آب صفا دارم و چون آتش تاب

در آتش و آبم کند ار چرخ عذاب

بیرون آیم چو زر و در زآتش و آب

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

تن در غم هجر داده بودم همه شب

و از انده تو فتاده بودم همه شب

سر بر زانو نهاده بودم همه شب

گویی که ز سنگ زاده بودم همه شب

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
۵۳
sunny dark_mode