گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

عقل و دل و دین بستم از آن زلف دراز

بر رخ در فردوسم از آن خال فراز

ای دانه تو گندم آدم خواره

وی سنبل تو خوشه خرمن پرداز

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

زاهد چو به گردن افکنی گاه نماز

شاره میزر چو خر سر افسار دراز

یک پاردمت نیفکند حلقه به حلق

صدر انکی ار زآسمان افتد باز

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

ای بر به وجود عاریت مرکب ساز

تا کی متصرفانه این توسن تاز

روزی سه چهاری چو سوار خر غیر

... دو پای خود به یک سو انداز

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

خورشید بسی شد به حمل چهر افروز

تا ماه در آمد به بغل مهر اندوز

آری دو هزار قرن افزون باید

تا در سالی به شنبه افتد نوروز

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

غم ایلاوس و رنج آنم افسوس

دارد ز نشاط زندگانی مایوس

می خور که به فتوای فلاطون خرد

از باده کنند چاره ایلاوس

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

با یک هستی چه گوئی ای سرد نفس

چون نیست بود آن همه چیز این همه کس

...بگی ار ز این و آن سلب آرند

پیدا پنهان بار خدا ماند و بس

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

سردار مر این دفتر تحقیق اساس

هرسو چه پراکنی به تخمین و قیاس

ز آن طایفه بستان و به این سلسله بخش

...ز ارواح مکرم بشناس

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

مرد و زن آفاق سپردم پس و پیش

دیدم چپ و راست پادشه تا درویش

...خران و آستین بوس سگان

سردار و سجود گوشه دامن خویش

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

سردار نهان و فاش نامی کم و بیش

مسرای ز هفتاد و دو ملت پس و پیش

...گنگی به زبان آر که خیر

خود راه برد به خانه صاحب خویش

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

با نفس مصالحت به یزدان پرخاش

دین از تو به کفر اینت معاد آنت معاش

بالفطره چو ز ارواح مکرم نشدی

... به طبع این همه... مباش

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

کوچک شده سر بزرگ با دستارش

زین کاستی افزود ولی پندارش

پریده به نسر چرخ از باد و بروت

گوئی که کلاغ ریده بر دیوارش

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

در میکده گه جزو خدا نالان باش

گه در مسجد مرید خودبالان باش

تابو که کشی اسب مراد اندر زین

دوران همه هر که خر تواش پالان باش

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

در دولت دیر پای سلطان ملوک

خاقان که دو کیهانش یکی شهر و بلوک

گشتیم به همت کله گوشه فقر

بی منت تاج و تخت سلطان سلوک

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

گفتی که به مشت هاک من بعد هلاک

غفران بارد به عهد خود ایزد پاک

خاک است آری در خور بخشایش لیک

...تو کان آتشی نی کف خاک

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۹۵

 

ای صوفی و مفتی از من راست مقال

درگوهر و خوی خود مبافید سوال

دیوانه تری در همه حال از همه کس

...تری از همه کس در همه حال

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۹۶

 

سردار که بی نظام و سرهنگ و جدال

در بست بهم سپه وران را دم ویال

با آن همه یال بندیش رم کرده است

زان توپ نگاه و تیپ زلف و خط و خال

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۹۷

 

از بنگه اعتقاد نز راه حیل

آنرا که موافق اوفتد گفت و عمل

کامل شمریم و رستگار اندیشیم

خود خویش پرست اگر خدای عزوجل

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

یغما من و بخت و شادی وغم با هم

کریدم سفر به ملک هستی ز عدم

چون نو سفران ز گرد ره بخت بخفت

شادی سر خود گرفت من ماندم و غم

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۹۹

 

در وسمه کشی چو ابروی خنجر فام

افزون گردد خیره کش و خون آشام

شمشیر یلان کشد چو یازی ز غلاف

تیغ تو خورد خون چو در آید به نیام

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

ایزد دهد ار دولت دارای ریم

وان گه بخلی فزون ز کاووس کیم

با بخل چنین دولت سرشار چنان

بینی به دو روز رهن یک جرعه میم

یغمای جندقی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode