گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

صوفی و مفتی خود از دوئیت بریند

چون کون خری بیفتند یکسریند

ایشان دو برادران و این خرگله گاو

اندر جدل نعمتی و حیدریند

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

زی سنبل خط زخالش بردم فریاد

کم گندم وی خوشه تن دانه نهاد

صد خرمن از آن گفت به یک جو خواهی

تا کی این کاه کهنه ها داد بباد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

یزدان به زلل نز در اعزاز نهاد

بر آذر و آب و باد و خاکت بنیاد

گردت به هوا یک نم تف و این همه تف

آبت آتشی یک کف خاک این همه باد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

جای زه از آن سخت کمان ابرو داد

کم زاد رگ و پی سست تر از موی افتاد

با این خمشم که پیش حلاجی وی

تا چک زده پنبه و پشم است به باد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

گر زاهد خر ز خوی خود برگردد

یا صوفی سگ سیاق دیگر گردد

خود شرع و طریق را چه نقصان چه کمال

گر زانکه سگی خشک و خری تر گردد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

آدم مایه گسستن آمد ز وجود

احمد آویز بستن آورد ز جود

کی نقد عیار این دو با هم سنجند

وصل آنکه ز فضل داند از خسران سود

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

این جنس دو پا گر همه گل خار ارزد

ور مهره به فر خاصیت مار ارزد

گر نیست عدم به از وجودش به چه وجه

چون کشته شود هزار دینار ارزد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

گاوان گلین که نفس شاخ و لگدند

نه کار خدا نه بار خود را مددند

پس چون خردیزه سخت در سست رگی

راضی به زیان صاحب و مرگ خودند

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۹

 

مشنو که ز نیست هست و بودی زاید

یا نقد دغل ضنت و جودی زاید

سودای وجودی به عدم فرض انگار

تابو که از این زیانت سودی زاید

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

سردار اگر از سر صفا برخیزد

چار اسبه به هنجار وغا برخیزد

ده مرده زند پنجه بدین خیک دو پای

مشکل که ز یک دست صدا برخیزد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

تا از مژه آب خاک فرسود آید

از دل همه باد آذر اندود آید

تا آن در نم به تاب اگر این نشگفت

رسم است که از هیزم تر دود آید

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۲

 

آنکو به سپیدی رخ دلبند ستود

تنها مگرش ذوق می سرخ نبود

گو یکه متاز در بدین پهنه کمیت

زآنجا که کهَر هم نبود کم ز کبود

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۳

 

زین خر گله کاندر همه عالم گردد

صد بفزاید اگر یکی کم گردد

هفتاد هزار سگ زنند این ددگان

تابو خری از کروری آدم گردد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۴

 

صوفی ز صراط با توکل گذرد

مفتی به علاقه توسل گذرد

تا گاو مریدان خجل از هم نزنند

امید که هر دو را خر از پل گذرد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

سردار تو گرگ شیری از گربه مخور

چو ببردمان یکی چه کم کربه چه پر

مگذار که روبهان شغالان زایند

سگ کش به در حجله سر گربه ببر

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

هستی باغی و ممکن نیست گهر

بر رسته در او هیچ خسی پوچ ثمر

لیکن نتوان درودش چون نتوان یافت

گلبن بی خار و بوستان بی سر خر

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

 

از هر می لعل گوهر آن لب خوشتر

و آن لعل به آن خط معقرب خوشتر

آن خط چو همی شب آمد آن لعل شراب

انده نخورم شراب در شب خوشتر

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۸

 

با قد بلند یار پستی خوشتر

زان نرگس هوشخواره مستی خوشتر

از هستی این دو نیست شو در دهنش

کآن نیستی از هزار هستی خوشتر

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

با زفت سرین کز همه بالا و بزیر

آویز میان لاغرش خام مگیر

تا نانش همی پخته برآید ز تنور

...به پای کته کرده است خمیر

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

رایم به روش سپرد هنجار دگر

سبکم به سخن سرود گفتار دگر

بعد از من و عهد من بدین گفت و گزار

میدان دگر باید و سردار دگر

یغمای جندقی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۸
sunny dark_mode