گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱

 

آمد نفس صبح و سلامت نرسانید

بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید

یا تو به دم صبح سلامی نسپردی

یا صبح‌دم از رشک سلامت نرسانید

من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲

 

آن کو چو تو دلربای دارد

بر فرق زمانه پای دارد

سخت آباد است خانهٔ حسن

تا روی تو کدخدای دارد

خوش عطاری است باد شب‌گیر

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳

 

چون زلف یار گیرم دستم به یارب آید

چون پای دوست بوسم جانم بر لب آید

هر شب ز دست هجرش چندان به یارب آیم

کز دست یارب من یارب به یارب آید

تا خط نو دمیدش بگریزم از غم او

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴

 

با درد تو کس منت مرهم نپذیرد

با وصل تو کس ملکت عالم نپذیرد

تنگ است در وصل تو زان هیچ قدی نیست

کو بر در وصل تو رسد خم نپذیرد

آن کس که نگین لب تو یافت به صد جان

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵

 

آوازهٔ جمالت اندر جهان فتاد

شوری ز کبریای تو در آسمان فتاد

دل در سرای وصل تو یک گام درنهاد

برداشت گام دیگر و بر آستان فتاد

بر شاه‌راه سینهٔ من سوز عشق تو

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶

 

در خوشاب را لبت سخت خوش آب می‌دهد

نرگس مست را خطت خوب سراب می‌دهد

رشوه به چشم مست تو نرگس تازه می‌برد

باژ به زلف شست تو عنبر ناب می‌دهد

دیده پرآب کرده‌ای رو که به دست غمزه‌ات

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷

 

عشقت آتش ز جان برانگیزد

رستخیز از جهان برانگیزد

باد سودات بگذرد بر دل

زمهریر از روان برانگیزد

خیل عشقت به جان فرود آید

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸

 

پیش لب تو حلقه به گوشم بنفشه‌وار

لب‌ها بنفشه رنگ ز تب‌های بیقرار

زان خط و لب که هر دو بنفشه به شکرند

وقت بنفشه دارم سودای بی‌شمار

من چون بنفشه بر سر زانو نهاده سر

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹

 

پیش صبا نثار کنم جان شکوفه‌وار

کو عقد عنبرین که شکوفه کند نثار

ای مرد با شکوفه چه سازم طریق انس

این بس مرا که دیدهٔ من شد شکوفه‌بار

جانم شکوفه‌وار شکافان شد از هوس

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰

 

دل پردهٔ عشق توست برگیر

جان تحفهٔ وصل توست بپذیر

تن هم سگ کوی توست دانی

دانم که نیرزدت به زنجیر

گفتی که بجوی تا بیابی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱

 

خون‌ریزی و نندیشی، عیار چنین خوش‌تر

دل دزدی و نگریزی، طرار چنین خوشتر

زان غمزهٔ دود افکن آتش فکنی در من

هم دل شکنی هم تن، دل‌دار چنین خوش‌تر

هر روز به هشیاری نو نو دلم آزاری

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲

 

خیز و به ایام گل بادهٔ گلگون بیار

نوبت دی فوت شد نوبت اکنون بیار

دست مقامر ببوس نقش حریفان بخواه

بزم صبوحی بساز نزل دگرگون بیار

شاهد دل ناشتاست درد زبان گز بده

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳

 

بر سر من نامده است از تو جفاجوی تر

در همه عالم توئی از همه بدخوی‌تر

گیر که من نیستم هم ز خود انصاف ده

تا به جهان کس شنید از تو جفاجوی تر

هستی خورشید حسن لاجرم از وصل تو

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴

 

رحم کن رحم، نظر باز مگیر

لطف کن لطف، خبر بازمگیر

گیرم آتش زده‌ای در جانم

آخر آبم ز جگر بازمگیر

گر به مستی سخنی گفتم، رفت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵

 

حدیث توبه رها کن سبوی باده بیار

سرم کدو چکنی یک کدوی باده بیار

دو قبله نیست روا، یا صلاح یا باده

سر صلاح ندارم سبوی باده بیار

به صبح و شام که گلگونه‌ای و غالیه‌ای است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶

 

آن خال جو سنگش ببین، آن روی گندمگون نگر

بر خاک راه او مرا جو جو دل پر خون‌نگر

هست از پری رخساره‌ای در نسل آدم شورشی

شور بنی آدم همه ز آن روی گندمگون نگر

من تلخ گریم چون قدح او خوش بخندد همچو می

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷

 

سرهای سراندازان در پای تو اولی‌تر

در سینهٔ جان‌بازان سودای تو اولی‌تر

ای جان همه عالم، ریحان همه عالم

سلطان همه عالم مولای تو اولی‌تر

ای داور مهجوران، جان داروی رنجوران

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸

 

فتاده‌ام به طلسم کشاکش تقدیر

نه گرد خانه به دوشم نه خاک دامن‌گیر

دل رمیده و شوق بهانه خود دارم

که دیده است دو دیوانه را به یک زنجیر

چه طرف‌ها که نبستم ز رهنمائی دل

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹

 

روز عمرم در شب افتاده است باز

وز شبم روز عنا زاده است باز

گویی اندر دامن آمد پای دل

کز پی آن در سر افتاده است باز

چون نشینم کژ که خورشید امید

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰

 

ای دل آن زنار نگسستی هنوز

رشتهٔ پندار نگسستی هنوز

خاک هر پی خون توست از کوی یار

پی ز کوی یار نگسستی هنوز

در سر کار هوا شد دین و دل

[...]

خاقانی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۲۱
sunny dark_mode