گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴۲

 

آرزو بود نعمتم لیکن

از خسان ز من نپذرفتم

بیش می‌خواستم زمانه نداد

کم همی داد من نپذرفتم

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴۳ - در مرثیهٔ رشید الدین فرزند خود

 

پسر داشتم چون بلند آفتابی

ز ناگه به تاری مغاکش سپردم

به درد پسر مادرش چون فروشد

به خاک آن تن دردناکش سپردم

یکی بکر چون دختر نعش بودم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴۴

 

از عزیزان سال دل کردم

هیچ شافی جواب نشنیدم

جز دو حرف نبشته صورت دل

معنی دل به خواب نشنیدم

دیدم آری هزار جنس طلب

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴۵ - در مرثیهٔ جمال الدین اصفهانی وزیر صاحب موصل و وحید الدین عموی خود

 

جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم

وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم

به سوی این دو یگانه به موصل و شروان

دلی است معتکف و همتی است برحذرم

هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴۶

 

آه به من می‌رسد ز سختی و رنج

که به جان مرگ را خریدارم

جای من نقطه‌ای است گوئی راست

زانکه سرگشته زیر پرگارم

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴۷ - در مرثیهٔ عمدة الدین محمد بن اسعد از ائمهٔ شافعیه

 

در دهر سیه سپیدم افکند

بخت سیه سپید کارم

با بخت سیه عتاب کردم

کز بس سیهیت دلفکارم

بخت آمد و خون گریست پیشم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴۸ - در مرثیهٔ عمدة الدین

 

فرزند بمرد و مقتدا هم

ماتم ز پی کدام دارم

بر واقعهٔ رشید مویم

یا تعزیت امام دارم

سلطان ائمه عمدة الدین

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴۹

 

برد بیرون مرا ز ظلمت شک

این چراغ یقین که من دارم

کعب همت به ساق عرش رساند

این دو تن عقل و دین که من دارم

خیل غوغای آز بشکستند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵۰

 

دلی داشتم وقتی، اکنون ندارم

چه پرسی ز من حال دل چون ندارم

غریق دو طوفانم از دیده تا لب

ز خوناب این دل که اکنون ندارم

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵۱

 

غم عمری که شد چرا نخورم

غم روزی ابلهانه خورم

بر سر روزی ارچه در خوابم

من غم خواب جاودانه خورم

وقت بیماری از اجل ترسم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵۲ - در شکر ایادی و انعام رئیس شمس الدین والی ارجیش

 

رفیقا شناسی که من ز اهل شروان

نه از بیم جان در شما می‌گریزم

خطائی نکردم به‌حمدالله آنجا

که اینجا ز بیم خطا می‌گریزم

چه خوش گفت سالار موران که با جم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵۳

 

نه سیل است طوفان نوح است ویحک

من از نوح طوفان سزا می‌گریزم

ز ارجیش ز انعام صدر ریاست

ز فرط حیا بر ملا می‌گریزم

چو سیمرغ از آشیان سلیمان

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵۴

 

فلک خاک در میر است و من هم

از آن مدحش به آب زر نویسم

بسا منت که اسکندر پذیرد

اگرنه قیصر اسکندر نویسم

دلش مومی است ارچه نیست مؤمن

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵۵ - در طیبت

 

من این دو لفظ مثل سازم از کلام عوام

به قوت آنکه ز هر شوخ چشمم آید خشم

که مرد را رگ چشم است بسته بر رگ کون

که چون برید رگ کون بریده شد رگ چشم

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵۶ - در مرثیهٔ عماد الدین

 

با دلم چشم از نهان می‌گفت کز مرگ عماد

تا کی آب چشم پالائی که بردی آب چشم

از ره گوش آمدت بر راه چشم این حادثه

گوش را بربند آخر، چند بندی خواب چشم

دل به خاکش خورد سوگندان که ننشینم ز پای

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵۷

 

منم که یک رگ جانم هزار بازوی خون راند

از آنکه دست حوادث زده است بر دل ریشم

رگ گشادهٔ جانم به دست مهر که بندد

که از خواص به دوران نه دوست ماند و نه خویشم

نه هیچ کام برآید ز میر و میرهٔ شهرم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵۸

 

چون جاه پدید آرد دشمن که بد اندیشد

پس جاه بتر دشمن زو نیک‌تر اندیشم

دشمن به بدی گفتن جاهم به زبان آرد

بر سود منم ز آن بد چون نیک دراندیشم

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵۹

 

خواجه بد گویدم معاذ الله

که به بد گفتنش سخن رانم

او به ده نوع قدح من خواند

من به ده جنس مدح او خوانم

او بدی گوید و چنان داند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۶۰

 

من که خاقانیم به هیچ بدی

بد نخواهم که اوست یزدانم

پس به نیکان کجا بد اندیشم

سر ز سنت چگونه گردانم

گر ضمیرم به هیچ کافر بد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۶۲

 

هست او سیاه چرده و من هم سپید سر

با یار، من موافقه زین باب می‌کنم

او بر رخ سیاه، سپیداب می‌کند

من بر سر سپید، سیاه آب می‌کنم

خاقانی
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۸