گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۹

 

در باغ شدی و گل به دست تو در است

می بوئی و از نوش لبت بهره ور است

بر شاخ ندیم خار بودی واکنون

چون با لبت آمیخته شد گلشکراست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

ماهم چو به دیدن مه نو برخاست

وز حقه در رسته پروین آراست

با آن گل رخسار چو بر مه خندید

پشت کژ ماه نو ز رویش شد راست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

کارم همه جانسپاری و ترک سر است

خوردم همه درد دل و خون جگر است

زین تنگدلی و تنگ عیشی که مراست

ضعف دل و تنگی نفس صعبتر است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

از بس که ز دیو و دد مرا آزار است

وز بس که ز خلق بر وجودم بار است

این جان چو نوش بر دلم چون زهر است

وین عمر عزیز پیش چشمم خوار است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

از اشک رخم نمونه گلزار است

چشمم ز غمت عقیق لولو بار است

این جان خراب گنج هر اسرار است

ما را ز غمت فایده ها بسیار است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

از بسکه وجود پیش چشمم خوار است

این جان لطیف نیز بر من بار است

از ضعف مزاج مردنم آسانست

وز تلخی عیش زیستن دشوار است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

بی روی توام ز لاله زار آزار است

بی چشم تو نرگس بر چشمم خوار است

بی قد تو سرو نیست برکارم راست

بی رنگ رخ تو گل به چشمم خار است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

بی دیدنت از دیده مرا آزار است

بی وصل تو با جهان مرا پیکار است

بی قد تو باغ بر دلم زندان است

بی رنگ رخ تو گل به چشمم خار است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

از فرقت تو در تنم از جان بار است

بی دیدنت ازدیده مرا آزار است

بی قد تو باغ بر دلم زندان است

بی رنگ رخ تو گل به چشمم خار است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

آن تازه صنوبرش که خوشرفتار است

بس دل که به او بسته و از غم زار است

هست از غم او هزار بارم بر دل

زیرا که بدو هزار دل پربار است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

چشمت ز زمانه فتنه انگیزتر است

مژگان تو از تیر اجل تیزتر است

ابروی کمانکش تو در خیره کشی

از چرخ ستیزه کار خونریزتر است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

هر روز گل وفات پژمرده تر است

هر لحظه دل از جور تو آزرده تر است

هر چند که در عشق تو دلگرم ترم

در مهر دل سخت تو افسرده تر است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

ای شمع نه عاشقی رخت زرد چراست

وین گریه ز روی مهر یا درد چراست

گر سوز منت نیست رخت زرد ز چیست

ور درد منت نیست دمت سرد چراست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

در عشق تو صبر و چاره سازی خطر است

با طره تو دست درازی خطر است

سهل است ولی با دل سخت سیهت

با موی سپید عشق بازی خطر است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

هم زلف سمن سای تو عنبر بیز است

هم لعل گهرزای تو شکرریز است

دیدار دل آرای تو جان افروز است

وآواز مبارک تو عیش انگیز است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

دل در برم از فراق دیوانه وش است

جان در تنم از حادثه در کش مکش است

از شادی وقتی که به وصلت برسم

با اینهمه ناخوشی مرا وقت خوش است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

وه وه که جفاهای تو بردن چه خوش است

در پای غم تو جان سپردن چه خوش است

بی روی تو زیستن چه مشکل کاریست

با دیدن تو پیش تو مردن چه خوش است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

پیوسته ز دیده در کنارم اشک است

در پای غم یار نثارم اشک است

گر دید عیان راز نهانم از اشک

پیداست که خصم آشکارم اشک است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

بی باغ رخ تو عمر من بی برگ است

خون مژه ام پوشش و خاکم برگ است

بعد از تو دراین جهان که زندان من است

هر روز که زنده ام هزاران مرگ است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

دریای سرشک دیده پرنم ماست

وان بدر که بر کوه نتابد دل ماست

در حسرت همدمم بشد عمر عزیز

ما در غم همدمیم و غم همدم ماست

مجد همگر
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۲۸
sunny dark_mode