گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

امروز چو گل شکفته باشیم همه

فردا در گل نهفته باشیم همه

بس نرگس این باغ که هر روز از خواب

بیدار شود که خفته باشیم همه

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

آن شوخ کزو دور شبی خفتم،نه

روزی ز جفای او برآشفتم، نه

ز آن چشم، که اول نگهش کشت مرا

گفتا: نگرم بدیگری؟ -گفتم: نه!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

عید است چه مانده ای صباحی بسرای؟!

من بلبل و تو فاخته، با من بسرای!

از مهر و وفا و دوستداری بسرای!

تا عمر نیامده است بر سر بسرای!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

لرزان من و خواجه دوش از سردی دی

وی طعنه بمن میزد و من خنده بوی

رفتیم نهان ز خلق، تا مخزن کی

او کیسه ی زر گرفت و من کاسه ی می

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

از دور فلک که باخت لعب عجبی

بر من، که ز هجر داشتم تاب و تبی

روزی و شبی، چو روی و موی تو گذشت؟

روزی و چه روزی و شبی و چه شبی؟!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

قاصد!دلم از حرف وفا خوش کردی

جانم ز پیام آشنا خوش کردی

گفتی: که ز راه میرسد یار اینک

ای وقت تو خوش، که وقت ما خوش کردی

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

گفتی: ز رخم چرا نظر پوشیدی؟!

هنگام سخن زبان بخود دزدیدی!

پندار که کردم نگهی، رنجیدی!

انگار که گفتم سخنی، نشنیدی!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

دوشم دل برد، شاهد بازاری

افتاده من از قفای او باز، آری

میگفتمش: آنچه میبری باز آری؟!

میگفت بصد ناز: نه و، باز: آری

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

رویی که کله ز مه رباید داری!

مویی که به لاله مشک ساید داری!

بویی که سر نافه گشاید داری!

آری، جز رحم هر چه باید داری!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

دارم ز فراق ماه مهر افروزی

در دل سوزی، نیست دلی دل سوزی

جز روز و شب من که ندارد شب و روز

هر روز شبی دارد و هر شب روزی

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

من مفلسم و، تو کیمییا ای ساقی!

دست تو سحاب و من گیا ای ساقی!

اینک رفته است شب، مرو ای مطرب!

اینک آمد صبح بیا ای ساقی!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

وقت است ز هر سو شکفد روی گلی

هر بلبل مست رو نهد سوی گلی

راز من و یار، گل کند، چون شنویم

آن ناله ی بلبلی و، من بوی گلی!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

ز آن پیش که، شمع مهرش افروختمی

وز آتش دشمنی او سوختمی

ای کاش بدست من سپردی پدرش

تا دوستیش بطفلی آموختمی

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

خوش آنکه چو یاد از اسیریم کنی

آیی شبی و رحم به پیریم کنی

پایت مالم، که پایمالم نکنی؛

دستت بوسم، که دستگیریم کنی

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

آذر! که چو من مانده جدا از وطنی!

نالان ز جدایی وطن همچو منی!

...

ای مرغ غریب از کدامین چمنی؟!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

من بیتو دریده هر نفس پیرهنی

بی من تو نشسته هر زمان در چمنی

اکنون بمن و تو نیست کس را سخنی

من از چو تویی دورم و، تو از چو منی

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

فردا چو بنامه ی سیاهم بینی

وز شرم گناه عذر خواهم بینی

من در خور جرم خویش، عفوت بینم

تو در خور عفو خود، گناهم بینی

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

با کس سخنان ناپسندیده مگوی!

حرفی که شود کس از تو رنجیده مگوی!

عیب حرم حریم پاکان، عیب است

ما دیده نگفتیم، تو نادیده مگوی!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

در کوچه ی عشق، پای در گل ننهی!

کآسان، آسان زین غم مشکل نرهی

خواهند گر از تو دلبران دل، زنهار

تا دل ستانی بگرو، دل ندهی

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

هنگامه ی ناز، تا بکی ساز دهی؟!

بر اهل نیاز، جلوه ی ناز دهی؟!

گیری بفسون، گر ندهد کس بتو دل

ور دل دهدت، خون کنی و باز دهی!

آذر بیگدلی
 
 
۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۲۸
sunny dark_mode