گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

دی دست نگارین بت سیمین تن من

بر گردن من فگند و شد رهزن من

هر جرم که بر گردن از آن دستش بود

از گردن خود فگند بر گردن من

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

این طاس مصفی که بود آینه گون

گیرند ز دست هم حریفان بشگون

شوید همه آلایشم از تن یا رب

چون طاس فلک مباد این طاس نگون!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

آه از حسنین، کز جهان شیون و شین

سر زد زغم آن دو امام کونین

ای وای از آن زمان که خورد آب حسن

فریاد از آن دم که نخورد آب حسین

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

در دل آهم شعله فروز است ببین!

در سینه ز داغ تو، چه سوز است ببین!

حال دل من، که دیده بودی شب وصل

امشب ز فراقت بچه روز است ببین!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

بشکافته دوست بر تنم پوست ببین!

جان خسته و دل شکسته ی اوست ببین!

از دشمنی دشمن اگر بیخبری؟!

با دوست بیا، دوستی دوست ببین!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

آن زلف، که صید مرغ دل کرده ز چین

بس خون جگر بمشک پرورده ز چین

خلقی بعجب ز طره ی مشکینش

کو خورده شکست و غارت آورده ز چین

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

شاها!تا کی پیاده ماند فرزین؟!

پیلت در پویه با دو، اسبت در زین

خندد برخش اختر و، چه خوشتر ازین؟!

کآذر برزین بود، چو آذر برزین

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

شد زلزله یی، که نیست شد هست زمین

بس سرو روان که گشت پابست زمین

مردم بفغان آمده از دور سپهر

من خاک بسر میکنم از دست زمین

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

یا رب! یکی از عباد زورآور تو

آمد بدر حجره، که چون شدزر تو؟!

من آمده ام بمسجد از بیم اکنون

او بر در من نشسته، من بر در تو

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

ای من ز جفا جسته جدایی از تو

و اغیار ندیده بیوفائی از تو

دیده همه دلبران و دلباختگان

بیگانگی از من، آشنایی از تو

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

از کین چکند تا بدل ما دل تو؟!

باشد دل ما شیشه و خارا دل تو!

گر نیست دلت سنگ؟ چرا ز افغانم

خون شد دل خوبان همه، الا دل تو؟!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

گفتم: بدلی نکرده یاری دل تو

آورده هزار دل بزاری دل تو

گفت: اینهمه را کرده دل من؟ - گفتم:

آری دل تو، دل تو، آری دل تو

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

جز در دل من گذر ندارد غم تو

از هیچ دلی خبر ندارد غم تو

غمهای جهان، جمله بهم سنجیدند

کاری بغم دگر ندارد غم تو

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

صحبت چه شود گرم میان من و تو

آید بمیان راز نهان من و تو

بیخود شوم و، بخود چو آیم، چه شود؟!

گویی که چه رفت بر زبان من و تو؟!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

گفتم: یار است پای من در گل از او!

گفتم : بخت است کار من مشکل از او!

نی نی گله نه ز یار دارم، نه ز بخت

دل دشمن من بوده، و من غافل از او!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

سویم بفرست گاه پیغامی و گاه

باز آی که تا ببینم آن روز چو ماه

غافل مشو از حال من القصه که من

هم گوش برآوازم و، هم چشم براه

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

جار جنبم گر ندهد جاریه به

مار ار کشدم، ز منت ماریه به

......................................

عریان تنیم ز جامه ی عاریه به

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

ای کشته ی امروز تو، فردا زنده؛

وز لعل تو، چون خضر و مسیحا زنده!

وین زندگی است مرگ به، گز تیغت

ببینیم هزار کشته و، ما زنده!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

ای باخته نرد دلبری با زهره

وانداخته زهره را بششدر مهره

ترسم که ز بیوفائیت رخت کشم

زین شهر و شوم به بیوفائی شهره

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

نه روی گله دارم و نه رای گله

خوش نیست که اید بمیان پای گله

از هر گله بسته ام لب، اما چکنم

دارم گله جایی و، بود جای گله!

آذر بیگدلی
 
 
۱
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
۲۸
sunny dark_mode