گنجور

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۴ - در صنعت «جمع و تقسیم» و مدح فرماید

 

بزن ای ترک آهو چشم آهو از سر تیری

که باغ و راغ و کوه و دشت پر ماهست و پرشعری

یکی چون خیمهٔ خاقان، دوم چون خرگه خاتون

سیم چون حجرهٔ قیصر، چهارم قبهٔ کسری

گل زرد و گل خیری و بید و باد شبگیری

[...]

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۷ - در شرح شکایت

 

گاه توبه کردن آمد از مدایح و ز هجی

کز هجی بینم زیان و از مدایح سود نی

گر خسیسانرا هجی گویی، بلی باشد مدیح

گر بخیلانرا مدیح آری، بلی باشد هجی

روزگاری پیشمان آمد، بدین صنعت همی

[...]

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۹

 

نوروز برنگاشت به صحرا به مشک و می

تمثالهای عزه و تصویرهای می

بستان بسان بادیه گشته‌ست پرنگار

از سنبلش قبیله و از ارغوانش حی

صد کارگاه ششترکرده‌ست باغ لاش

[...]

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۳ - در مدح خواجه ابوسهل زوزنی

 

نوروز روزگار نشاطست و ایمنی

پوشیده ابر دشت به دیبای ارمنی

بر یاسمین عصابهٔ در منضد است

بر ارغوان طویلهٔ یاقوت معدنی

خیل بهار خیمه به صحرا برون زند

[...]

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

آب انگور خزانی را خوردن گاهست

که کس امسال نکرده‌ست مر او را طلبی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

اینچنین آسان فرزند نزاده‌ست کسی

که نه دردی متواتر بگرفتش، نه تبی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

دو تکز در شکم هریک ، نه بیش و نه کم

نه در ایشان ستخوانی، نه رگی، نه عصبی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

نه شغب کردند آن بچگکان و نه نفیر

بچهٔ گرسنه دیدی که ندارد شغبی؟

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

بمرند این بچگان گرسنه بر خیر همی

بیم آنست که دیوانه شوم ای عجبی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

مرد باید که کند سعی در این باب همی

تا خداوند پدیدار کندتان سببی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

دادشان رزبان پیوسته سرآبی چو گلاب

نشد از جانبشان غایب، روزی و شبی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

تا درین باغ و درین خان و درین مان منند

دارم اندر سرشان سبز کشیده سلبی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

گفت کم صبر نمانده‌ست درین فرقت بیش

رفت سوی رز، با تاختنی و خببی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

سر نگونسار ز شرم و رخ تیره ز گناه

هر یکی با شکم حامل و پرماز لبی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

نیست یک تن به میان همگان اندر به

اینچنین زانیه باشد بچهٔ هر عنبی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

همه آبستن گشتید و همه دیو نژاد

این مکافات چنین باشدتان اجر شبی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

نه یکی و نه دو و نه سه، هشتاد و دویست

این همه دخت بسودن نتواند عزبی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

نتوانیم که از ماه و ستاره برهیم

ز آفتاب و مه مان سود ندارد هربی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

چهره و رنگ و رخ و عادت آبا سپرند

تهمت آلوده نگردند به دیگر سببی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

تا فراوان نشود تجربت جان و تنم

کاین خشوکان را جز شمس و قمر نیست آبی

منوچهری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode