گنجور

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۲ - درباره شکست قیام خیابانی

 

طوفان بشنو چو نی، نوای تبریز

وز دیده ببار خون برای تبریز

تا جبهه نای و قامت چنگ چو نی

کن ناله برای نینوای تبریز

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

دهقان پسر کارگری کهنه لباس

آمد پی دعوتم ز شب رفته دو پاس

با پای برهنه راضی از دست و چکش

با فرق شکسته شاکر از بازو داس

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

گل نیست دلم که رنگ و بو خواهد و بس

در باغ چو من نام نکو خواهد و بس

با خاک نشینی نکند ناله و آه

از دولت اشک آبرو خواهد و بس

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

در مملکت انقلاب می باید و بس

وز خون عدو خضاب می باید و بس

خواهی تو اگر شوی موفق فردا

امروز دگر شتاب می باید و بس

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

شهزاده آزاد چو شد حارس فارس

خونریزی و اغتشاش شد جالس فارس

بس تاخت به فارس از ره جور فرس

ای وای به فارسی از این حارس فارس

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

ای دل تو همیشه راه حق پوی و مترس

با مسلک حق رضای حق جوی و مترس

کن پیشه خویش پاکی و چون طوفان

با داخله و خارجه حق گوی و مترس

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

امروز که گشته هر غمینی دلخوش

وز مقدم نوروز جهان مینووش

تبریک صمیمانه خود را طوفان

تقدیم کند به توده زحمتکش

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

با کجروی خلق جعلق خوش باش

با کشمکش گنبد ازرق خوش باش

دی با سیه و سفید اگر خوش بودی

امروز به کابینه ابلق خوش باش

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

ای دوست به فکر جنگجوئی کم باش

در صلح عمومی علم عالم باش

با هر که زنی لاف محبت یکروز

مردانه و ثابت قدم و محکم باش

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

از درد و غم زمانه افسرده مباش

وز کجروی سپهر آزرده مباش

ور گردش آسمان زمینت بزند

چون مردم سرگشته کله خورده مباش

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

در بیشه دهر، شیر با دندان باش

هم پیشه پنجه هنرمندان باش

گر شام کند خار چمن خون به دلت

چون غنچه صبحدم دمی خندان باش

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

ای خامه راست رو حقیقت جو باش

با خوردن خون دل حقیقت گو باش

گر سر ببرندت ز حقیقت گوئی

با دشمن و دوست یک دل و یکرو باش

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

در پای گلی شبی نهاده سر خویش

دادم به چمن آب ز چشم تر خویش

آنگاه چو مرغ  در قفس، با اندوه

کردم سر خویش را بزیر پر خویش

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

تنها نه منم غمین برای دل خویش

کس نیست که نیست مبتلای دل خویش

آن را که تو شادکام می پنداری

او داند و درد بی دوای دل خویش

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۶ - یعنی کشک

 

ای آنکه ز جود تست دریا در رشک

افلاک همی گرید و می‌ریزد اشک

اولاد بنی آدم و با این همه جود

شرمنده احسان توام یعنی کشک

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

چون عامل ماضی است منصورالملک

در داخله قاضی است منصورالملک

ملت زهر آن شقی که ناراضی بود

دیدیم که راضی است منصورالملک

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

از یک طرفی مجلس ما شیک و قشنگ

از یک طرفی عرصه به ملیون تنگ

قانون و حکومت نظامی و فشار

این است حکومت شتر گاو پلنگ

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

آن رند دغل بازگه با مکر و حیل

با لفظ قرارداد، می کرد جدل

دیدی که چسان عاقبت اندر مجلس

بگرفت قرارداد، ناطق به بغل

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

کابینه اگر بود ز بحران تعطیل

دیروز به مجلس آمد و شد تشکیل

اما به رئیس الوزرا یک دو نفر

آخر ز فشار وکلا شد تحمیل

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

دیو مهیب خودسری، چون ز غضب گرفت دم

امنیت از محیط ما، رخت ببست و گشت گم

حربه وحشت و ترور، کشت چو میرزاده را

سال شهادتش بخوان «عشقی قرن بیستم »

فرخی یزدی
 
 
۱
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
۳۰
sunny dark_mode