گنجور

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۲ - و له ایضا

 

با زلف چو شامش نفس باد صبا چیست

با چین گره بر گرهش مشک خطا چیست

ای یار مخالف شده! در موسم نوروز

عشاق جگرسوخته را برگ و نوا چیست

جان من سرگشته ی بی طاقت و آرام

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۳ - جواب

 

ای آنکه ندانی که وفاداری با ما چیست

از مهر من آموز که آیین وفا چیست

چون لشکر زنگ آمد و بگرفت ختن را

چین شکن زلف تو در بند خطا چیست

ای ترک خطایی! به خطایی که نکردیم

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۴ - و له ایضا

 

تا دست دلم دامن دلدار گرفته‌ست

جان در نظر یار وفادار گرفته‌ست

ترسم که جهان جمله به یکبار بسوزد

کآتش ز دلم در در و دیوار گرفته‌ست

آن پیر که بد معتکف مسجد جامع

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۵ - در فراق

 

درمان دل خسته ندانم ز که جویم

یا حال پریشانی خاطر به که گویم

خود با که توان گفت که در آتش هجران

خوناب دل و دیده چه آورد به رویم

تا سر بودم بر سر زانو نهم از غم

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۶ - و له ایضا

 

ای دل! به جهان معتکف کوی فلان باش

در بندگی حضرت او بسته میان باش

تا نور رخ آن مه بی مهر ببینی

ای چشم ستم دیده! همیشه نگران باش

گر سنگ زند یار و گرت تنگ کند دل

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۷ - و له ایضا

 

بر چهرهٔ او هر که زمانی نگران شد

مانند من از مهر رخش بی‌دل و جان شد

یارم به در مسجد نو بر لب جویی

آمد چو گل تازه و چون سرو روان شد

بر سینه زدم سنگ و دلم تنگ شد از غم

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۸ - بهاریات

 

ساقی! بده آن باده که هنگام بهارست

صحن چمن از سنبل و گل چون رخ یارست

نرگس که بود بر کف او ساغر زرین

چون نرگس مخمور تو در عین خمارست

وقت گل اگر دست دهد یار گل اندام

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۹ - و له ایضا

 

به طرّهٔ طیرهٔ مشکی، به چهره غیرت ماه

که‌ای، چه‌ای، چه کسی؟ لا اله الا الله

تو نور چشم منی زآن سبب که در شب و روز

ندیده دیدهٔ من بی‌رخت سفید و سیاه

بر آنکه در نظر عاشقان کنی گذری

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۰ - و له ایضا

 

بتم چو ساغر یاقوت ناب می‌گیرد

گل از حرارت می در گلاب می‌گیرد

از آن نفس که بدیدم به خواب چشم خوشت

گمان مبر که مرا بی‌تو خواب می‌گیرد

مگر ز روی تو یک ذره می‌شود پیدا

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۱ - وصف دل

 

بُتِ سَمَن‌بَرِ سیمین‌عَذارِ سنگین‌دل

چگونه صبر کند در غمِ تو چندین دل

ز عشقِ حُقِهٔ لَعلِ تو می‌دهد جان، جان

به کُفرِ طرهٔ زلف تو می‌دهد دین، دل

دلِ تو بر منِ بی‌دین و دل نمی‌بخشد

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۲ - و له ایضا

 

طریق شب روی- ای دل!- ز دست نگذاری

اگر شبی سر زلف بتی به دست آری

شدی که لشکر دولت کنی مسخر خویش

ولی چه سود که بختت نمی دهد یاری

گهی چو طره به روی مهی پریشانی

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۳ - و له ایضا

 

نگار عهد شکن بی وفای دوران است

بیا و دور رخش را ببین که دور آن است

خطش چو خضر و دو زلفش بسان ظلمات است

ولی لب و دهنش همچو آب حیوان است

دمی که در نظرم آن نگار دلجوی است

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۴ - و له ایضا

 

بیا که درد مرا از لب تو درمان است

ببین که چون سر زلفت دلم پریشان است

گرم به باد دهی، ز آتش تو خاک شوم

که خاک پای تو خوشتر ز آب حیوان است

اگر اسیر کمند تو می شوم، چه شود

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۵ - و له ایضا

 

بیا که مردمک دیده غرقه در آب است

ببین که اشک روانم به رنگ عناب است

به یاد یار گل اندام، خار همچو سنان

به زیر پهلوی مجروح من چو سنجاب است

ز حال دیده ی بی خواب من چه غم دارد

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۶ - و له ایضا

 

وجود خاکی من گرچه می دهی بر باد

هزار جان عزیزم فدای جان تو باد

هوای آتش و آب رخت نگویم ترک

گرم چو خاک دهی عمر نازنین بر باد

اگر چه ترک تو تیغ جفا کشیده بود

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۷ - و له ایضا

 

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است

ببین که در طلبت حال مردمان چون است

به یاد لعل تو، بی چشم مست میگونت

ز جام غم می لعلی که می خورم خون است

ز مشرق سر کوی، آفتاب طلعت تو

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۸ - و له ایضا

 

به ناز اگر ز در آن سرو ناز باز آید

به صید کردن مرغ دلم چو باز آید

به ناز در چمن جان خود کنم جایش

اگر به طرف چمن همچو سرو ناز آید

به مجلسی اگر آن رود را به چنگ آرم

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۹ - و له ایضا

 

به حسرت از قفس سینه مرغ جان برود

چو از برابرم آن یار دلستان برود

به یکدم از سپر نه سپهر درگذرد

دمی که ناوک آه من از کمان برود

بیا بیا و دمی در کنار من بنشین

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۵۰ - بهاریات

 

بهار و باده و روی نگار خوش باشد

نوای بلبل و بانگ هزار خوش باشد

نگار موی میان در کنار، وقت صبوح

کنار سبزه، میان بهار خوش باشد

شراب در سر و مطرب حریف و ساقی مست

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۵۱ - فی البدیهه

 

عروس گل چو به طرف چمن درآمد باز

ز عشق بلبل شوریده برکشید آواز

به روی خرم گل بلبلان ادا کردند

میان باغ به نوروز نغمه های حجاز

نگار و باده ی لعلی گرت به دست آید

[...]

حیدر شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵