گنجور

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۲۱ - قصیده فتح سومنات و مدح یمین الدوله محمود غزنوی

 

جان مرا غمت هدف حادثات کرد

تا عشق سوی من نظر التفات کرد

حال مرا و زلف پریشان خویش را

در راه عاشقی رقم مشکلات کرد

تا شاه خسروان سفر سومنات کرد

[...]

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۲۲ - قطعه در پند و اندرز

 

چرا نه مردم عاقل چنان بود که بعمر

چو درد سر کندش مردمان دژم گردند

چنان چه باید بودن که گر سرش ببری

بسر بریدن او دوستان خرم گردند

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۲۳ - تغزل

 

چه سود کند، که آتش عشقش

دود از دل و جان من برانگیزد

پیش همه مردمان و او عاشق

جوبنده بخاک بر به بجخیزد

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۲۴ - از قصیده ای

 

زهی بزرگ عطائی که در مضیق نیاز

امل پناه بدان دست درفشان آورد

ز بیم جود تو کان خاک در دهان افکند

ز یاد دست تو بحر آب در دهان آورد

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۲۵ - آیینه روی دوست

 

بر گل رقمی ز مشک ناگاه زدند

بر تنگ شکر مورچگان راه زدند

آئینه روی دوست زنگار گرفت

از بسکه بر او سوختگان آه زدند

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۲۶ - در دور تو

 

در دور تو عقل کل کنشتی گردد

حسن ابدی شهره بزشتی گردد

خاکستر کشتگانت در دوزخ عشق

پیرایه حوران بهشتی گردد

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۲۷ - وعده دوست

 

دل دوش هزار چاره سازی میکرد

با وعده دوست عشقبازی میکرد

تا بر کف پای تو تواند مالید

دل را همه شب دیده نمازی میکرد

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۲۸ - کاروان عمر

 

صبح است و صبا مشک‌فشان می‌گذرد

دریاب که از کوی فلان می‌گذرد

برخیز چه خسبی که جهان می‌گذرد

بویی بستان که کاروان می‌گذرد

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۲۹ - رباعی

 

در تو دل خسته نظری تیز نکرد

کز دیده هزار گونه خونریز نکرد

پرهیز کن از دود دلی، کز غم تو

خون گشت وز دوستیت پرهیز نکرد

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۰ - رباعی

 

هرگاه که آن پهن سرون می گذرد

در یک دم ازین چرخ نگون می گذرد

طبعم ره فکر بین که چون برد بسر

او از سر وعده بین که چون می گذرد

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۱ - در باره معشوق گفته

 

نه هم قیمت لعل باشد بلور

نه همرنگ گلنار باشد پژند

بپیچد دلم چون ز پیچه بتم

گشاید بر غم دلم پیچه بند

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۲ - در توصیف ممدوح

 

دانی که چون رسد بجهان نور آفتاب

انعام عام او بجهان همچنان رسد

کان خاک بر سرآرد و بحر آب در دهن

صیت سخای او چو بدریا و کان رسد

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۳ - از قطعه ای

 

الا تا زمی از کوه پدید است و ره از سد

به کوه اندر زر است و به ره بر شخ و راود

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۴ - وله

 

هر که بر درگه ملوک بود

از چنین کار با خدوک بود

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۵ - قصیده در شکایت از روزگار و یاد احباب

 

فغان ز دست ستمهای گنبد دوار

فغان ز سفلی و علوی و ثابت و سیار

چه اعتبار بر این اختران نامعلوم

چه اعتماد بر این روزگار ناهموار

جفای چرخ بسی دیده اند اهل هنر

[...]

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۶ - در توصیف بهار و مدح سید ابونصر

 

بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر

ز روی سبزه بر آورد شاخ نرگس سر

خزان جهان را عهد ار چه کرده بود کهن

بهار عهد جهان باز تازه کرد ز سر

هوا نشاند ببرگ شکوفه در، یاقوت

[...]

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۷ - در حصانت قلعه و باره

 

کهی بلند و بر او قلعه ای نهاده بلند

بلندهای جهان زیر و، او ز جمله زبر

باستواری زر بخیل در دل خاک

بپایداری نام سخی میان بشر

بسختی دل بدخواه برج او لیکن

[...]

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۸ - وصف کوه

 

کهی چون طور سینا بود ازو آویخته ثعبان

ز پشت او درخشنده کف موسی پیغمبر

به پشت ژنده‌پیلان برنشسته ناوک‌اندازان

چو عفریتان آتشبار بر کوه گران پیکر

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۹ - از چکامه ای

 

اخگر هم آتشست ولیکن نه چون چراغ

سوزن هم آهنست ولیکن نه چون تبر

کلکش چو مرغکیست دو دیده پر آب مشک

وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ وتر

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۰ - در وصف قلعه

 

قوی قلعه او که خاکش به پاکی

چو قلعی ولیکن از او عاجز آذر

پر از زرکانی و تیغ یمانی

پر از شیر جنگی و ببر دلاور

ز ماهی فروترش بنیاد لیکن

[...]

عسجدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode