گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۳

 

مقصد ظاهرپرستان است و اهل دل یکی

راه گو بسیار باشد، هست چون منزل یکی

چشم انصافت چو وحدت بین شود داند که هست

مسلک ارباب ظاهر راه اهل دل یکی

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۴

 

تا که تو بر خویشتن سوار نباشی

غازی میدان کارزار نباشی

از تو توان داشت چشم مهر و مروت

گر تو ز ابنای روزگار نباشی

کی رسدت ز آفتاب عشق نصیبی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۵

 

اگر محاسبه روز حشر در نظر آری

در این دو روزه حیات اینقدر به خود نسپاری

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۶

 

چو شمع بزم حسن روستایی

رود آخر به چشم از خودنمایی

یک امشب شمع خلوتخانه ام باش

که باشد آشنای روشنایی

به گرد معنی بیگانه می گرد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۷

 

به ششدر کار خود از شش جهت انداختی رفتی

دلت را مهرهٔ بازیچه کردی باختی رفتی

کی از تعمیر می‌شد چاره احوال خرابت را

به یک پیمانه از نو خویشتن را ساختی رفتی

زدی در مستی امشب صد دهن تر خنده بر گلشن

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۶۳
۶۴
۶۵
sunny dark_mode