گنجور

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱

 

هنگام بهار آمد و من بی رخ یار

رخساره به خون دیدگان کرده نگار

چون چشم و رخ و لبش به پیشم نبود

مَه نرگس و مه لاله و مه گل مه بهار

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۲

 

گل آمد و توبهٔ خلایق بشکست

گفتم مشکن که نیست لایق به شکست

در کورهٔ آتشین همی سوزد گل

کاو توبهٔ صد هزار عاشق بشکست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۳

 

شد زنده زمین مرده از لطف بهار

وقت طرب است ساقیا باده بیار

فصل گل و وصل یار و عاشق هشیار

حیفی باشد عظیم یا رب زنهار

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۴

 

ای دلشدگان رخت به بستان آرید

چون ژاله سرشک خویش بر گل بارید

روزی دو سه گل پیش شما مهمان است

مهمان دو روزه را گرامی دارید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۵

 

گل را چه محل کاو رخ زیبا دارد

بلبل که بود کاو سر سودا دارد

این فصل از آن می دهد این تأثیرات

کاو نیز نشان مجلس ما دارد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۶

 

گل گفت که من ظریف و شهر آرایم

از دست چرا فتاده اندر پایم

با او به جواب این قدر می گویم

خود بینان را من اینچنین برسایم

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۷

 

می گرچه به هر جای لطیف است، مخور

می خوار کن نفس شریف است، مخور

می آب حیات است و تو در ظلمت جهل

بالله اگر خضر حریف است، مخور

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۸

 

رهوار طرب تاخته گیر، آخر چه

با طبع بسی ساخته گیر، آخر چه

زآن آب که آبروی ریزد سرعش

خمی دو سه پرداخته گیر، آخر چه

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۹

 

تا چند زنی تو از خیال مستی

بر طبل وجود خود دوال مستی

مپسند به هیچ حال اگر هشیاری

بر چهرهٔ عقل خویش حال مستی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۰

 

ای خورده شراب از قدح مشتاقی

وقت است که معصیت کنی در باقی

بگذر زمی تلخ و حریف مُدبر

با خواجه حریف باش و با حق ساقی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۱

 

رو باده و بنگ را بکن در باقی

تا چند ازین دو سفرهٔ زراقی

مستی خواهی گردِ درِ معنی گرد

تا مست شوی و هم بمانی باقی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۲

 

بی می همه نوبهار عالم دی تست

در صحبت می همه جهان لاشی تست

از می همه لعل ناب در فهم مکن

هرچه از تو تو را باز ستاند می تست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۳

 

آبی که خللهای دماغ انگیزد

او را چه خوری که آبرویت ریزد

مستی خواهی بادهٔ معنی می نوش

کز بادهٔ گندیده چه مستی خیزد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۴

 

حالی خواهی چنانک حال مردان

از خود به درآ تا نشوی سرگردان

حالی که به یک کف گیهش بتوان یافت

آن حال خران بود نه حال مردان

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۵

 

هر کاو زخری سبزک آید خورشش

بر مرگ مفاجا بود آخر کنشش

آن کس که همی می هلد و سبزه خورد

بر گردن من خون چنان کس بکشش

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۶

 

این خوش پسران خوی پلنگ آوردند

روی چو مه و دل چو سنگ آوردند

از بیم پدر باده نمی یارند خورد

ناچار همه روی به بنگ آوردند

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۷

 

آن را بود از سماع کامی حاصل

کاو هست زجان به نزد جانان غافل

از خوان سماع کس نواله نبرد

تا برناید زعقل وز جان و زدل

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۸

 

تا ظن نبری که راه حق بی ادبی است

یا کار فغان و یا سر سرشغبی است

آداب سماع را نگه باید داشت

ور زانک نگه نداری از بی ادبی است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۹

 

خواهی که بری تو گوی میدان سماع

بی حال مزن دست به چوگان سماع

تا از عُجبت تو برنخیزی به خدا

هرگز نرسد برات فرمان سماع

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۲۰

 

رقص آن نبود که هر زمان برخیزی

بی درد چو گردی زمیان برخیزی

رقص آن باشد کز دو جهان برخیزی

کز جان وجود خویشتن برخیزی

اوحدالدین کرمانی
 
 
۱
۲
۳
۴