گنجور

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

بر یاد جمال ملک چشمم به غنود

از لفظ قضا شنو که گوشم چه شنود

ای خفته رساندت به آزادی زود

گر بنده رشید خاص را خواهی بود

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

چون دیده من به سوی جانان نگرد

ترسان نگرد ز خلق و پنهان نگرد

چشم سر من در تو بدانسان نگرد

چون دیده مرده کز پس جان نگرد

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

گفتم که ز خردی دل من نیست پدید

اندوه بزرگ تو در او چون گنجید

گفتا که ز دل به دیده باید نگرید

خرد است و بدو بزرگها بتوان دید

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

چون باز به صید یاوه باز تو شود

بر تخت سپهر مهره باز تو شود

گر ماه به شکل چشم باز تو شود

از بیم تو چون ناخن باز تو شود

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

تا جزع هوات را دلم حرز افتاد

زو چون تب لرزه بر تنم لرز افتاد

از عشق توام کار به اندرز افتاد

وزدی بچه زخم تو به آن درز افتاد

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

پیوسته مرا دل به هوای تو کشد

و اندیشه به یاد دلگشای تو کشد

جانم نفس عجز برای تو کشد

ماننده آن نفس که نای تو کشد

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

از هر که دهد پند شنودن باید

با هر که بود رفق نمودن باید

به کاشتن و نیک فزودن باید

زیرا که پس از کشت درودن باید

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

ای مایه اعتصام خلق ای منصور

ای معتصم دگر به فریاد و نفور

خورشیدی و خورشید نباشد معذور

گر زو نرسد نظر به نزدیک و به دور

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

در ظلمت شبهای فراق ای دلبر

بینی که چگونه می برم عمر به سر

ضایع نشود ریختن خون جگر

کاخر بدمد صبح امید چاکر

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

از بهر چرا مرا نداری معذور

گر من به دلی دو عشق را سازم سور

یک دل به دو اندیشه کشد مهر دو حور

یک تن به دو سایه خیزد از عکس دو نور

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

گر عاشق دلسوخته بی تدبیر

پیغام دهد که از توام نیست گزیر

صفرا چه کنی رحم کن ای بدر منیر

پای تو گرفته است رهی دستش گیر

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

ز آن عهد پر از نفاقت ای شمع سرور

چون آتش شب نمای نزدیک ز دور

چون از تف تابش تو گشتیم نفور

خواهی همه نار باش و خواهی همه نور

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

شبهای دراز تو به آرام و به ناز

خوش خفته و خواب با تو گشته دمساز

مسکین من بیدل چه به شبهای دراز

چون چشم فلک نیایدم چشم فراز

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

بادی که درآیی به تنم همچو نفس

ناری که بسوزی دل خلقی به هوس

آبی که به تو زنده توان بودن و بس

خاکی که به تست بازگشت همه کس

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

ای دل به سفر چرا نبندی مفرش

کاندر حضرت عیش نمی باشد خوش

چون آهن آب داده اندر آتش

نرمی میکن دلا و سختی می کش

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

سرمست به کوی دوست بگذشتم دوش

برداشته چون شیفتگان جوش و خروش

آمد خرد و مرا فرو گفت به گوش

کای عاشق تهمت زده بگذر خاموش

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

آن را که چو ما سرشت باشد از گل

بی خارشکی نباشد ای مهر گسل

من همچو توام ز من چرائی تو خجل

تو خارش تن داری و من خارش دل

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

ای عشق به خویشتن بلا خواسته ام

آن گاه به آرزو ترا خواسته ام

تقصیر مکن کت به دعا خواسته ام

تا خود به دعا بلا چرا خواسته ام

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

ای رایت شه گرفته از نام تو نام

طبع تو به نظم داده انصاف کلام

هر شه بیتی ز نظم تو دیده تمام

در جلوه عروس نطق را هفت اندام

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

تا چون گل لعل گونه بفروخته ام

چون نیلوفر جامه غم دوخته ام

بیداری شب ز نرگس آموخته ام

زیرا که چو لاله با دل سوخته ام

ابوالفرج رونی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹