گنجور

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » باب سیم در معاش خلق

 

آسوده بدم با تو فلک نپسندید

خوش بود مرا با تو زمانه نگذاشت

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » باب سیم در معاش خلق

 

لولا مفارقه الاحباب ما و جدت

لها المنایا الی ارواحنا سبلا

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » باب سیم در معاش خلق

 

آن دل که تو دیده‌ای فکارست هنوز

وز عشق تو با ناله زارست هنوز

وان آتش دل بر سر کارست هنوز

و آن آب دو دیده برقرارست هنوز

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » باب سیم در معاش خلق

 

آمد شب و بازگشتم اندر غم دوست

هم با سر گریه‌ای چشمم را خوست

از خون دلم هرمژه کز پلک فروست

سیخی است که پاره‌جگر بر سر اوست

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل دوم

 

آتش در زن ز کبریا در کویش

تاره نبرد هیچ فضولی سویش

و آن روی چو ماه را بپوش از مویش

تا دیده هر خسی نبیند رویش

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل دوم

 

گویی آن قوم خادمان بودند

کآخر از نسلشان یکی بنماند

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل دوم

 

آن دم که نبود بود من بودم و تو

سرمایه عشق و سود من بودم و تو

امروزودی از دیری و زودی است و چون

نه دیر بد و نه زود من بودم و تو

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل دوم

 

ای شمع بخیره چند بر خود خندی

تو سوز دل مرا کجا مانندی؟

فرق است میان سوزکز جان خیزد

تا آنچ بر یسمانش بر خود بندی

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل دوم

 

چون ندیدی شبی سلیمان را

تو چه دانی ز فان مرغان را

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل دوم

 

در کوی تو ره نبود ره ما کردیم

در آینه بلانگه ما کردیم

ما را خوش بدعیش تبه ما کردیم

کس را گنهی نبد گنه‌ما کردیم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل سیم

 

نظری کردی روزی بمن سوخته دل

هر چ من یافته‌ام جمله از ان یافته‌ام

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل سیم

 

گر در ره عاشقی قدم راست نهی

معشوقه در اول قدمت پیش آید

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم

 

تا ظن نبری که ما ز آدم بودیم

کان دم که نبود آدم آن دم بودیم

بی‌زحمت عین و شین و قاف و گل و دل

معشوقه و ما عشق همدم بودیم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم

 

با شمع رخت دمی چو دمساز شوم

پروانه مستمند جانباز شوم

و ان روز که این قفص بباید پرداخت

چون شهبازی بدست شه‌باز شوم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم

 

بازی بودم پریده از عالم ناز

تابوک برم ز شیب صیدی بفر از

اینجا نیافتم کسی محرم راز

زان در که در آمدم بدر رفتم باز

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم

 

آن روز که کار وصل را ساز آید

وین مرغ ازین قفص بپرواز آید

از شه‌چو صفیر «ارجعی» روح شیند

پرواز کنان بدست شه باز آید

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم

 

چو آمدم روی مهرویم که باشم من باشم

که آنگه خوش بوم با او که من بی خویشتن باشم

مرا گرمایه‌ای بینی بدان کان مایه او باشد

برو گر سایه‌ای بینی بدان کان سایه من باشم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم

 

چون سایه دویدم ز پسش روزی چند

وز صحبت او بسایه او خرسند

امروز چو آفتاب معلومم شد

کو سایه برین کار نخواهد افکند

نجم‌الدین رازی
 
 
۱
۲
۳
۶