گنجور

 
اسیر شهرستانی

مبین خوار اگر هست اگر نیستم من

نظر کن که در آتش کیستم من

اگر ضامن یک جهان انتقامم

که خندید آیا که نگریستم من

همه حیرتم سر به سر انفعالم

نه عاقل نه دیوانه ام چیستم من

مشو ای فلک هرزه بدنام قتلم

همین بس که دور از رخی زیستم من

اسیر اینقدر قابل گفتگو نیست

مکش زحمت انگار کن نیستم من

 
 
 
بیدل دهلوی

چنین کشتهٔ حسرت کیستم من

که چون ‌آتش ازسوختن زیستم من

نه شادم نه محزون نه خاکم نه ‌گردون

نه لفظم نه مضمون چه معنیستم من

نه خاک آستانم نه چرخ آشیانم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه