گنجور

 
اسیر شهرستانی

کو جنون کز سنگ طفلان خانه‌ای پیدا کنم

خواب راحت چون شرر در بستر خارا کنم

می‌روم تا از غبار خاطر و سیلاب اشک

خنده بر سامان دشت و مایه دریا کنم

آرزو دارم که از اعجاز بخت واژگون

او نماید لطف و من دانسته استغنا کنم

گر نمانده باده مستی غم ساقی کجاست

آن نیم کز بهر جامی ترک این سودا کنم

بهر بلبل منع گلبن می کنم از پای سرو

گر چو قمری با گرفتاری سری پیدا کنم

کی گشاید گوشه چشمی به سوی من اسیر

گر چو بی مهری به چشم اختر خود جا کنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode