کو جنون کز سنگ طفلان خانهای پیدا کنم
خواب راحت چون شرر در بستر خارا کنم
میروم تا از غبار خاطر و سیلاب اشک
خنده بر سامان دشت و مایه دریا کنم
آرزو دارم که از اعجاز بخت واژگون
او نماید لطف و من دانسته استغنا کنم
گر نمانده باده مستی غم ساقی کجاست
آن نیم کز بهر جامی ترک این سودا کنم
بهر بلبل منع گلبن می کنم از پای سرو
گر چو قمری با گرفتاری سری پیدا کنم
کی گشاید گوشه چشمی به سوی من اسیر
گر چو بی مهری به چشم اختر خود جا کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به جستجوی حالتی از جنون و عشق میپردازد که در آن به دنبال آرامش و راحتی است. او آرزو دارد که از غبار خاطرات و غمها رهایی یابد و خنده و شادی را به محیط زندگیاش بیاورد. شاعر به لطف بخت امیدوار است و از جستجوی عشق و مستی سخن میگوید. او به طور خاص به یاد معشوق میافتد و از مشکلات و دوریها صحبت میکند. در نهایت، او خواهان توجه و محبت معشوق است و از وضعیت خود به عنوان یک اسیر در عشق شکایت دارد.
هوش مصنوعی: به دنبال حالتی هستم که در آن بتوانم به سادگی و آرامش خاطر برسم، مانند آتش زبانهکشی که در بستر سنگی قرار گیرد، و در این حال، پاسخ به نیازهای درونی و روحیام را پیدا کنم.
هوش مصنوعی: من به سوی هدفی میروم تا از غم و اندوه دل و اشکهایی که ریختهام، خوشحالی و لبخند را در زندگی و طبیعت اطرافم به وجود آورم.
هوش مصنوعی: آرزو میکنم که شگفتیهای سرنوشت به گونهای در زندگیام تغییر ایجاد کند که لطف و مهربانی به سراغم بیاید و من بتوانم با دانایی و خودکفایی به زندگیام ادامه دهم.
هوش مصنوعی: اگر دیگر بادهای برای مستی باقی نمانده، پس ای ساقی، آن نیمهای که برای جامی میخواهم، کجاست تا همه این نگرانیها را کنار بگذارم؟
هوش مصنوعی: برای بلبل، من به خاطر گلها مانع میشوم تا از پای درخت سرو دور نروند، ولی اگر مثل قمری دچار گرفتاری شوم، آن وقت خودم را نشان میدهم.
هوش مصنوعی: چه کسی به من که اسیر عشق هستم، نگاهی مهربان میکند؟ اگر بخواهم بیمحبتی او را در چشم ستارهها جا دهم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کی بود یارب که رو در یثرب و بطحا کنم
گه به مکه منزل و گه در مدینه جا کنم
بر کنار زمزم از دل برکشم یک زمزمه
وز دو چشم خون فشان آن چشمه را دریا کنم
صد هزاران دی درین سودا مرا امروز گشت
[...]
هر شبی گویم که: فردا ترک این سودا کنم
باز چون فردا شود امروز را فردا کنم
چون مرا سودایت از روز نخستین در سرست
پس همان بهتر که آخر سر درین سودا کنم
ای خوشا! کز بیخودیها سر نهم بر پای او
[...]
من نه مجنونم که خواهم روی در صحرا کنم
خویش را مشهور سازم یار را رسوا کنم
تا توانم سوخت پنهان کافرم گر آشکار
خویش را پروانهٔ آن شمع بیپروا کنم
گر دهندم جا بگوی او نه جان خوش دلیست
[...]
کو جنونی تا خرد را طعمه سودا کنم
عقل را دیوانه سازم عشق را رسوا کنم
چون وفا زین دوستان ده زبان گیرم کنار
چون مروت در پس زانوی عزلت جا کنم
خوی دل گیرم طلاق بستر راحت دهم
[...]
باده کو تا موج سان رقص از همه اعضا کنم
چون حباب از فرق دستار یقین را وا کنم
خار بی گل، دود بی آتش بمن قسمت رسد
خواه گلشن خواه گلخن هر کجا مأوا کنم
پای سیرم نیست اما سیل اشکم داده اند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.