شکفتن در ریاض خاطرم بیکار میماند
گل از یاد بهارم در طلسم خار میماند
خموشی بس که کاهیده است مغز استخوانم را
سخن از ناتوانی بر لب اظهار میماند
پریشان نغمهای زان طره بر تار نفس دارم
زبان از حرف میافتد سخن از کار میماند
نبیند چشم بد حرزی به بازوی وفا بندم
غبارم در سر کوی کسی بسیار میماند
بهار عیشفرسایی شکار مطلبآرایی
خمار جانگداز و حسرت بسیار میماند
نمیفهمم زبان اینقدر افسانهپیرایی
گره در خاطر تسبیح یا زنّار میماند
اسیر از دودمان من چراغ شعله روشن شد
در آتش گر نباشم سوختن بیکار میماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و ناکامیهای شاعر در زندگی و عشق میپردازد. شاعر از شکفتن و زیباییهای زندگی صحبت میکند که در حسرت و ناامیدی محصور شدهاند. او به توصیف خاموشی و ناتوانی خود از بیان احساسات میپردازد و میگوید که حتی در تلاش برای بیان این احساسات، کلمات از او فرار میکنند. شاعر همچنین به وفا و عشق اشاره میکند و حسرتها و غمهای ناشی از ناکامیها را ابراز میکند. در نهایت، او به روشنایی و حرارت وجود خود که تحت تأثیر مشکلات قرار گرفته اشاره میکند و میگوید که اگر در آتش ناتوانی نسوزد، رنج و ناکامی او بیمعنا خواهد بود.
هوش مصنوعی: در باغها و گلستانها، وقتی گلها میشکفند، من احساس تنهایی و بیکاری میکنم و یاد بهار که زمان شکفتن گلهاست، در این دشواری و مشکلات در ذهنم میماند.
هوش مصنوعی: سکوت را آنقدر تحمل کردهام که روح و جانم را گرفته و تنها احساس ناتوانی در گفتار به لبهایم مانده است.
هوش مصنوعی: من نغمهای آشفته از آن موهای پریشان دارم که بر روح من تأثیر میگذارد. زبانم از بیان این احساس باز میماند و کلام از بیان حقیقت ناتوان است.
هوش مصنوعی: چشمان بد نمیتوانند به بازوی وفا نگاه کنند، من خود را در گرد و غبار کوی کسی که دوستش دارم، رها میکنم و مدت زیادی در آنجا میمانم.
هوش مصنوعی: بهار، شادابی و لذتای را به یاد میآورد که مانند یک شکار زیبا و دلنشین است. این فصل، به همراه خود حالتی شگفتانگیز و روحنواز دارد که انسان را به شوق میآورد و در عین حال، حسرتهایی نیز در دل باقی میگذارد.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم حرفهای پیچیده و خیالپردازانه را درک کنم؛ مثل اینکه گره خوردن تسبیح یا زنّار در ذهن باقی میماند.
هوش مصنوعی: یعنی اگر من نباشم، هیچ چیز دیگری نمیسوزد؛ چرا که من مانند نوری در دل آتش هستم و بدون وجود من، سوختن بیهدف و بیمعنا خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار میماند
جمال ماه نورافشان بدان رخسار میماند
به گرد چرخ استاره چو مشتاقان آواره
که از سوز دل ایشان خرد از کار میماند
سقای روح یک باده ز جام غیب درداده
[...]
تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم
کنون میمیرم و از من تب زنار می ماند
ز اسباب جهان حسرت به دنیادار میماند
ز گل آخر به دست گلفروشان خار میماند
به آزادی توانگر شو که در ایام بیبرگی
همین سرو و صنوبر سبز در گلزار میماند
سبکمغزان بزم خاک معذورند در مستی
[...]
ازین حسرت که دور از دامن دلدار میماند
ز شیون پنجهٔ دستم به موسیقار میماند
درین گلشن کسی را چون امید عافیت باشد؟
که رنگ گل به رنگ مردم بیمار میماند
بهای باده را پیر مغان گر جنس میگیرد
[...]
دو زلفت ای صنم چون عقرب جرار میماند
شکنج طره خم در خمت چون مار میماند
به صیادی چون آهوی دو چشمت میشود مایل
دو ابروی کجست چو نخنجر خونخوار میماند
به گلزار جمال بیمثالت بستهام دل را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.