گنجور

 
اسیر شهرستانی

کی ز دل بیرون کنم درد تمنای تو را

چون توانم دید خالی جای غم‌های تو را

گریه تا مکتوب اشکم را به صحرا برده است

روح مجنون کرده استقبال رسوای تو را

دیده ام گلدسته می بندد ز عمر جاودان

باغبان خضر است گلزار تماشای تو را

صد خیابان سرو بالا می کشد از دیده ام

در نظر دارم خیال سرو بالای تو را

گشته‌ایم از دیدن روی تو بیخود چون اسیر

چون تواند دید چشم من سراپای تو را

 
sunny dark_mode