گنجور

 
اسیر شهرستانی

خطی از هر سر مو محشر تابم دارد

مژه هوش ربایی رگ خوابم دارد

نرساند صف مژگان مرا خواب به هم

دل بیدار سر رشته خوابم دارد

که به این کوکبه در دشت جنون تاخته است

چشم آهوست که هر گام رکابم دارد

دل ز ویرانی من روی شگون می بیند

گر سراپا شوم آیینه خرابم دارد

نبرد راه کسی بزم شرابی که مراست

نکهت گل خبر از بوی کبابم دارد

می کند پیش سلامی که سلامش نکنم

اینقدر ساختگی بهر جوابم دارد

تا سر کینه بریدم به دل آیینه شدم

این گناهی است که ممنون ثوابم دارد

قابل پرسش عصیان شدن اکسیر من است

اینقدر بس که سزاوار عتابم دارد

ندهم گوشه آن چشم به میخانه اسیر

کم نگاهی است که مشتاق شرابم دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

بحر هر چند به بر همچو حبابم دارد

شوق سرگشته تر از موج سرابم دارد

می شود کوتهی راه ز تعجیل دراز

دور ازان کعبه مقصود شتابم دارد

من همان نقش سراپرده خوابم، هرچند

[...]

قدسی مشهدی

کی غم دهر خراب می نابم دارد؟

لعل می‌گون تو مایل به شرابم دارد

چاک در سینه فکندم که نهم داغ به دل

فکر معموری این خانه، خرابم دارد

کی برم دست به گیسوی تو چون شانه دلیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه