به فکر خاطر ناشاد ما نیست
دل بیگانه هیچش یاد ما نیست
سفر طوق گرفتاران شوق است
چو قمری آشیان صیاد ما نیست
ز دل منشور نادانی گرفتیم
فلک در فکر استعداد ما نیست
چرا داد دل از گردون نخواهیم
کسی را گوش بر فریاد ما نیست
فلک خون اسیران چون ننوشد
مگر خاک ره جلاد ما نیست
اسیر از عشق شیرین دیده بستیم
دویی اندیشه فرهاد ما نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این دلنوشته به احساس تنهایی و غم ناشی از بیتوجهی دیگران نسبت به خود میپردازد. او به این نکته اشاره میکند که دلبیگانگان در پی یادآوری او نیستند و سفرهای زندگی، به نوعی به قید و بندهای عشق و شوق شبیه است. همچنین، شاعر از نادانی خود شکایت میکند و میگوید که آسمان نیز به استعداد و درد دل او توجهی ندارد. او به فریادهایش میرسد، اما نمیبیند که کسی او را میشنود. در نهایت، او به عشق شیرین و غمانگیز خود اشاره میکند و میگوید که هیچ تلاشی برای رهایی از این وضعیت نمیکند.
هوش مصنوعی: دل بیگانه هیچ توجهی به ناراحتی ما ندارد و به یاد ما نیست.
هوش مصنوعی: سفر برای کسانی که درگیر شوق و آرزو هستند مانند تنگنا و زنجیری است که آنها را در بر گرفته است، مانند اینکه قمری در چنگال صیاد باشد و نتواند به آشیانهاش برگردد.
هوش مصنوعی: ما از دل، جهل و نادانی را دریافت کردیم و آسمان، در اندیشهی توانایی و استعداد ما نیست.
هوش مصنوعی: چرا دل خود را به خاطر آسمان به درد بیاوریم، وقتی که هیچکس صدای ما را نمیشنود؟
هوش مصنوعی: آسمان چگونه میتواند خون قربانیان را بنوشد، مگر اینکه خاک راه جلاد ما باشد؟
هوش مصنوعی: ما در بند عشق شیرین خود افتادهایم و نمیتوانیم از دوگانگیهای ذهنی رهایی یابیم، چرا که فرهاد ما وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.