گنجور

 
اسیر شهرستانی

مپرس غم ز برای چه آشنای دل است

دل از برای غم است و غم از برای دل است

ز عشق پاک نظر دیده ای چه می دانی

تغافل تو همه از کرشمه های دل است

ز آشنایی الفت کناره ای داری

شنیده ا م گل تقصیر خونبهای دل است

به خواب شام سیه روز عید می بیند

از اینکه چشم سیاه تو آشنای دل است

به شوخی خم طرار طره ای نازم

که عقد بند دل است و گره گشای دل است

نگاه آنچه نفهمیده آشنایی ما

تغافل آنچه ندانسته مدعای دل است

قیامت خرد آشوب جلوه رحمی کن

اسیر را به خرام تو مدعای دل است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode