چو نیست قدر وفا طاقت جفا عبث است
ادب به کار نمی آید و حیا عبث است
بهار عمر خزان کردم و ندانستم
که عهد با گل و پیوند با صبا عبث است
کسی به این همه بیگانگی چه چاره کند
گرفتم اینکه شدم با تو آشنا عبث است
دلی به یاد تو خوش می کنیم و می دانیم
که رام کس نشوی آرزوی ما عبث است
زبان نفهم وفایی! چه می توان گفتن
ز بیزبانیم اظهار مدعا عبث است
خبر زآتش پنهان ما نداری حیف
گداختن به وفای تو بیوفا عبث است
نخوانده ای سبق دلبری همینت بس
کسی چه بحث کند با تو ماجرا عبث است
ز شکوه ام سخنی می شنو اسیر توام
ز ابتدای سخن تا به انتها عبث است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به گل ترانهٔ مرغان بی نوا عبث است
فسون دوستیم با تو بی وفا عبث است
دلم به سینه کنون کز تغافلت خون شد
تسلّیم به نگه های آشنا عبث است
به هرزه، داد به دیوان آسمان نبری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.