گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

غلغلهٔ عاشقان مجلس کوی غمش

سلسلهٔ اهل دل حلقهٔ موی غمش

در خم چوگان غم دل شده غلطان به سر

شادی آن سر که او گردد و کوی غمش

این دل مسکین من خرم و دلشاد شد

تا به مشامم رسید شمهٔ بوی غمش

مست می غم شدم شادی مستان غم

میل ندارم به هیچ جز که به سوی غمش

گفت من و گوی او راحت قلب حزین

جست دل و جوی جان دیدن روی غمش

بی سر و بی پا منم همدم رندان غم

سرخوشم و می روم بر سر کوی غمش

درد غم و درد او آمده درمان ما

سید ما شد به جان بندهٔ خوی غمش